Namehhaye Shadabdokht | نامههای شادابدخت Persian Media Production | رسانه پارسی
-
- Society & Culture
شادابدخت چند سالی میشود که با چمدانی پر از خاطره از شهرش کوچ کرده. در این مجموعه، او از روزهایی که گذشته، از غربت خودش و آدمهای اطرافش در سرزمیناش میگوید؛ از خاطراتی که شاید شما هم تجربهاش را داشتهاید.
-
۱. دفتر خاطرات
سالهاست که متوالى یادداشت ننوشتهام، ولى حالا دیگر فکر میکنم واقعا میخواهم بنویسم و براى این که بمونه، اسمش رو میگذارم «نامههاى شادابدُخت».
-
۲. اتوبوس
اتوبوس وسیلهی خوبیه واسه اینکه گاهی بری بایستی یا بشینی کنار آدمهای هممسیرت و فکر کنی به اینکه چقدر به هم شبیه هستید یا تفاوت دارید. نزدیک چهار سال پیش، با خانمی توی اتوبوس آشنا شدم که ...
-
۳. نازنین
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یکی از بهترین جاهایی بود که هم میشد کارِهای هنری، مثلِ خط نگارشی یاد گرفت و هم دوستان جدیدی پیدا کرد. نازنین یکی از آن دوستهای خوبی بود که آنجا باهاش آشنا شدم.
-
۴. چادر گلگلی
شما دوران کودکیتون، یا اصلا همین الان، وقتی چیزی رو گم میکنین، کجاها دنبالش میگشتین یا میگردین؟ من که وقتی چیزی رو پیدا نمیکردم، حدس میزدم که مامان از کف اتاق برش داشته و گذاشته آن جایی که باید باشه.
-
۵. عشق نوجوانی
این داستان برمیگرده به ۱۳-۱۴ سال پیش، وقتی که من و یکی از دخترهای فامیل تصمیم گرفتیم که دخترهای فامیل رو که البته از ما بزرگتر بودند، از گردباد سخت بحران نوجوانی نجات بدیم.
-
۶. از یاد رفته
داشت پلهها رو تمیز میکرد. دعوتش کردم که با من بیاد خونه، چای بخوره و خستگی در کنه. وقتی اومد بالا، همین که چشمش به پیانو خورد با ذوق دوید به سمتش و گفت: ...