یکی بود یکی نبود - Yeki Bood Yeki Nabood Iran International
-
- Crianças e família
دوست دارین قصه بشنوین؟ داستانهای زیر گنبد کبود؟ وقتی یکی بود و یکی نبود؟
قصههایی از جنس روزگاران مختلف و ساخته و پرداخته ذهن آدمها؛ آدمهایی که در جستوجوی دنیایی بهتر، خود را به رویاها میسپردند و به سراسر جهان سر میکشیدند. هم برای سرگرمی و هم کمی دور شدن از دنیای واقعی و نزدیکی به سرزمین رویا و خیال.
بسیاری از واقعیتهای امروز جهان هم از رویاهای آدمی شروع شده ؛ پا گذاشتن به کرات دیگر، همان کاری که شازده کوچولو کرد. رفتن به زیر دریاها، کاری که ژول ورن کرد، سبز کردن جهان، با سرانگشت کودک سبز انگشتی، دوستی با حیوانات، مثل دوستی کبوتر و مورچه، همدل شدن با پریان دریایی، مثل ساراهای دشت مغان، بیرون آوردن آدم از دل چوب، مثل پینوکیو....و خیلی داستانهای دیگر.
و همه اینها برای اینکه رویای زندگی بهتری داشته باشیم. تا زمانی هم که رویا داشته باشیم، همه چیز ممکن است. پس منتظر قصههای ما باشید.
-
یکی بود یکی نبود: قسمت سیزده- آقا بودوقک
آقا بودوقک، پسربازيگوش، روزی در منقار يك پليكان به شهر موسيقی می رود. او در سالن كنسرت آن شهر همراه قورباغهاش گير می افتد اما....
-
یکی بود یکی نبود: قسمت دوازده - لباس شاه
در يک سرزمين دور شاهی زندگي میكرد كه بايد هر روز لباسی نو برايش مي دوختند تا اينكه....ديگر لباسی در كار نبود. چي شد؟
داستان رو گوش کنید.. -
یکی بود یکی نبود: قسمت یازدهم - پرنده
هارك پير جنگلبان است. همه عمر او در طبيعت و در كنار پرندگان گذشته؛حالا مرگ از راه رسيده. ولي او با مرگ نمي رود. چرا؟ قصه او را با ما بشنويد.
-
یکی بود یکی نبود: قسمت دهم - گوسفند سرآشپز
كلوتيلد يك گوسفنده كه يك آرزو بيشتر نداره: سرآشپز شدن. چطوری؟
داستان رو دنبال كنيد. -
یکی بود یکی نبود: قسمت نهم - گردآفرید
گردآفرید که وارد جبهه جنگ شد، نیروهای ایرانی جان تازه ای گرفتند ، جنگ دوباره بالا گرفت. گردآفرید می جنگید و شمشیر می زد و جلو می رفت تا رسید به سهراب. حالا مبارزه آنان رو در رو شده بود. حدس میزنید چه کسی برنده این نبرد خواهد بود؟ داستان را دنبال كنيد.
-
یکی بود یکی نبود: قسمت هشتم - حسن کچل
مردی شیپورزن بود، آقای شیپورچی تو میدون مشق، شیپور ایست خبر دار می زد اما شبا توی خونه اش واسه اهل خونه آهنگ حال دار می زد. چرا؟ چونکه زنش بی بی خانم حامله بود. آقا شیپورزنه آرزو می کرد که زنش پسر بزاد، پسری کاکل زری. اما از بخت بدش پسره بی کاکل شد. سر نگو آینه بگو، بعدش چطور شد؟ داستان را دنبال كنيد.