رواق / Ravaq Farzin Ranjbar
-
- Health & Fitness
میترسید بیآنکه بداند میترسد.
غمگین بود بیآنکه بداند از چه.
میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
-
دل سراپردهی محبت اوست ۰۵۶
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۵۶
فاعلاتن مفاعلن فعلان
دل، سراپردهی محبت اوست
ديده آيينهدار طلعت اوست
من که سر درنياورم به دو کون
گردنم زير بار منت اوست
تو و طوبی و ما و قامت يار
فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلودهدامنم چه عجب (زیان)
همه عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا
پردهدار (خاکبوس) حريم حرمت اوست
بي خيالش مباد منظر چشم
زانکه اين گوشه جای (خاص) خلوت اوست
هر گل نو که شد چمنآرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز يمن همت (دولت) اوست
من و دل گر فدا شديم چه باک
غرض اندر ميان سلامت اوست
فقر ظاهر مبين که حافظ را
سينه گنجينهی محبت اوست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
خم زلف تو دام کفر و دین است ۰۵۵
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۵۵
مفاعیلن مفاعیلن فعولن
خم زلف تو، دام کفر و دين است
ز کارستان او، يک شمه اين است
جمالت معجز حسن است ليکن
حديث غمزهات سحر مبين است
ز چشم شوخ تو، جان کی توان برد
که دايم با کمان اندر کمين است
بر آن چشم سيه، صد آفرين باد
که در عاشقکشی سحرآفرين است
عجب علمیست علم هيات عشق
که چرخ هشتمش، هفتم زمين است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبين است
مشو حافظ ز کيد زلفش ايمن
که دل برد و کنون دربند دين است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است ۰۵۴
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۵۴
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
ز گريه مردم چشمم، نشسته در خون است
ببين که در طلبت، حال مردمان چون است
به ياد لعل تو و چشم مست ميگونت
ز جام غم، می لعلی که میخورم خون است
ز مشرق سر کو، آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند، طالعم همايون است
حکايت لب شيرين، کلام فرهاد است
شکنج طرهی ليلی، مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطيف و موزون است
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزيز
کنار دامن من، همچو رود جيحون است
چگونه شاد شود اندرون غمگينم
به اختيار که از اختيار بيرون است
ز بيخودی طلب يار میکند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
منم که گوشهی میخانه خانقاه من است ۰۵۳
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمرهی ۰۵۳
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
منم که گوشهی ميخانه خانقاه من است
دعای پير مغان، ورد صبحگاه من است
گرم ترانهی چنگ صبوح نيست، چه باک
نوای من به سحر، آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا، فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست، پادشاه من است
غرض ز مسجد و ميخانهام، وصال شماست
جز اين خيال ندارم، خدا گواه من است
مگر به تيغ اجل خيمه برکنم، ور نی
رميدن از در دولت، نه رسم و راه من است
از آن زمان که بر اين آستان نهادم روی
فراز مسند خورشيد تکيه گاه من است
گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ
تو در طريق ادب باش و گو گناه من است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
روزگاریست که سودای بتان دین من است ۰۵۲
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۵۲
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
روزگاریست که سودای بتان، دين من است
غمِ اين کار، نشاط دل غمگين من است
ديدن روی تو را، ديده جانبين بايد
وين کجا مرتبهی چشم جهانبين من است؟
يار من باش، که زيب فلک و زينت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروين من است
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد (داد)
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
دولت فقر خدايا به من ارزانی دار
کاين کرامت (سعادت)، سبب حشمت و تمکين من است
يا رب اين (آن) کعبهی مقصود تماشاگه کيست
که مغيلان طريقش، گل و نسرين من است
واعظ شحنهشناس اين عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان، دل مسکين من است
حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوان
که لبش جرعهکش خسرو شيرين من است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است ۰۵۱
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۵۱
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
لعل سيراب به خون تشنه، لب يار من است
وز پی ديدن او، دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او ديد و در انکار من است
ساربان رخت به دروازه مبر، کان (کین) سر کوی
شاهراهیست، که منزلگه (سرمنزل) دلدار من است
بندهی طالع خويشم، که در اين قحط وفا
عشق آن لولی سرمست، خريدار (وفادار) من است
طبله عطر گل و زلف (دُرج) عبيرافشانش
فيض يک شمه ز بوی خوش عطار من است
باغبان همچو نسيمم، ز در خويش (باغ) مران
کآب گلزار تو، از اشک چو گلنار من است
شربت قند و گلاب از لب يارم فرمود
نرگس او، که طبيب دل بيمار من است
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
يار شيرين سخن (دهن) نادره گفتار من است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations