رواق / Ravaq Farzin Ranjbar
-
- Health & Fitness
-
میترسید بیآنکه بداند میترسد.
غمگین بود بیآنکه بداند از چه.
میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
-
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ۰۱۹
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست
منزل آن مه عاشقکش عيار کجاست
شب تار (دراز) است و ره وادی ايمن در پيش
آتش طور کجا موعد ديدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگوييد (مپرسید) که هشيار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاييم و ملامتگر بیکار کجاست
بازپرسيد ز گيسوی شکن در شکنش
کان دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می (باده و مطرب و گل) جمله مهياست ولی
عيش بی يار مهیا (مهنا) نشود يار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بیخار کجاست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
ساقیا آمدن عید مبارک بادت ۰۱۸
ساقيا آمدن عيد مبارک بادت
وان مواعيد که کردی مرواد از يادت
در شگفتم که در اين مدت ايام فراق
برگرفتی ز حريفان (عزیزان) دل و دل میدادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی
که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسيان در قدم و مقدم توست
جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت
شکر ايزد که ز تاراج خزان رخنه نيافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد
طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت (صحبت) اين کشتی نوح
ور نه طوفان حوادث ببرد (بکند) بنيادت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
سینهام زآتش دل در غم جانانه بسوخت ۰۱۷
سينهام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع
(سوز دل بین که ز بسیاری اشکم دل شمع)
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنايان نه غريب است که دلسوز مناند
چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت
چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت ۰۱۶
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
شراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره مي زد
صبا حکايت زلف تو در ميان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردند
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
من از ورع می و مطرب نديدمی زين پيش
هوای مغبچگانم در اين و آن انداخت
کنون به آب می لعل خرقه میشويم
نصيبه ازل از خود نمیتوان انداخت
مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت ۰۱۵
اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت
و اي مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از ديده در اين فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت
درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد
انديشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماري
پيداست از اين شيوه که مست است شرابت
تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند راي صوابت
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدي
پيداست نگارا که بلند است جنابت
تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل
باري به غلط صرف شد ايام شبابت
دور است سر آب در اين باديه هش دار
تا غول بيابان نفريبد به سرابت
اي قصر دل افروز که عشرتگه انسي
يا رب مکناد آفت ايام خرابت
حافظ نه غلاميست که از خواجه گريزد
صلحي کن و بازآ که خرابم ز عتابت
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب ۰۱۴
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب
گفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدار
خانه پروردي چه تاب آرد غم چندين غريب
خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب
اي که در زنجير زلفت جاي چندين آشناست
خوش فتاد آن خال مشکين بر رخ رنگين غريب
مي نمايد عکس مي در رنگ روي مهوشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب
بس غريب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب
گفتم اي شام غريبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب
گفت حافظ آشنايان در مقام حيرتند
دور نبود گر نشيند خسته و مسکين غريب
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Customer Reviews
ممنونم
بهترین پادکست
پادکست جذاب
الان رسیدم به اپیزود ۱۲ و دوباره برگشتم به فیلم persona الان معنی فیلم واسم قشنگتر شد ، و چه فیلمی، اگه پادکست شما مثل فیلم بود این فیلم بود🤌🏿☺️
الان که ازتون یاد میگیرم دلیل نوشته های خودم رو میفهمم⬇️
تولد زمانی جشن گرفتن داره که زندگی رو با همه ی غم و شادی هاش،سختی و آسونی هاش،زیبا و زشت ها بپذیری و اگر نپذیری بعضی وقتها مجبوری واسه تولدت عزا بگیری، واسه زندگیی که اصلا آسون نیست. بپذیر و سخت نگیر تا زمانی که این جریان تو رو به یه جریان دیگه وصل کنه،اون وقتِ که قاعده ی بازی دوباره عوض شده.
منا ۱۴۰۰/۳/۱
۲۶ رو بعد از فوت مامان😔
۱۲ روز مانده به تولد مامان😔