رواق / Ravaq Farzin Ranjbar
-
- Health & Fitness
میترسید بیآنکه بداند میترسد.
غمگین بود بیآنکه بداند از چه.
میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
-
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است ۰۳۹
لینک گوگل پادکست برای زمانی که کستباکس نافرمانی میکنه
غزل نمره ۰۳۹
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه(سایه)پرور ما از که کمتر است
ای نازنينپسر(صنم) تو چه مذهب گرفتهای
کت خون ما حلالتر از شير مادر است
چون نقش غم ز دور ببينی شراب خواه
تشخيص کردهايم و مداوا مقرر است
از آستان پير مغان سر چرا کشيم
دولت در آن سرا و گشايش در آن در است
يک قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گويد و بازش چه در سر است
شيراز و آب رکنی و اين باد خوش نسيم
عيبش مکن که خال رخ هفت کشور است
فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است
تا آب ما که منبعش الله اکبر است
ما آبروی فقر و قناعت نمیبريم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
در کوی (راه) ما شکستهدلی میخرند و بس
بازار خودفروشی از آن سوی (راه) دیگر است
ما باده میخوریم و حریفان غم جهان
روزی به قدر همت هرکس مقدر است
حافظ چه طرفه شاخ نباتيست کلک تو
کش ميوه دلپذيرتر از شهد و شکر است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست ۰۳۸
لینک گوگل پادکست برای زمانی که کستباکس نافرمانی میکنه
غزل نمره ۰۳۸
مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گريه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
میرفت خيال تو ز چشم من و میگفت
هيهات از اين گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزديک شد آن دم که رقيب تو بگويد
دور از رخت (درت) اين خسته رنجور (مهجور) نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو ليکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است (نمانَد)
گو خون جگر ريز که معذور نماندست
من بعد چه سود ار قدمی رنجه کند دوست
کز جان رمقی در تن رنجور نماندست
حافظ ز غم از گريه نپرداخت به خنده
ماتمزده را داعيه سور نماندست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است ۰۳۷
غزل نمره ۰۳۷
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
حسن مطلع
بيا که قصر امل سخت سست بنيادست (واجآرایی س)
بيار باده که بنياد عمر بر بادست (واجآرایی ب)
غلام همت آنم که زير چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست (امثال سائره)
داشتن بدون احساس مالکیت
چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غيبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدرهنشين
نشيمن تو نه اين کنج محنتآبادست
تو را ز کنگره عرش میزنند صفير
ندانمت که در اين دامگه چه افتادست
نصيحتی کنمت ياد گير و در عمل آر
که اين حديث ز پير طريقتم يادست
رضا به داده بده وز جبين گره بگشای (برو ملامت دردیکشان مکن زاهد)
که بر من و تو در اختيار نگشادست
غم جهان مخور و پند من مبر از ياد
که اين لطيفه عشقم (نغزم) ز رهروی يادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
(فریب شیوهی حسن از جهان پیر مخور)
(مرو به کف خزیب فلک ز ره زنهار)
که اين عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
بنال بلبل بیدل که جای فريادست
حسد چه میبری ای سستنظم بر حافظ
(مکن معارضه ای سستنظم با حافظ)
قبول خاطر (مردم) و لطف سخن خدادادست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست ۰۳۶
غزل نمره ۰۳۶
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
چشم جادوی تو خود عين سواد سحر است
ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست
در خم زلف تو آن خال سيه دانی چيست
نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست
زلف مشکين تو در گلشن فردوس عذار
چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست
دل من در هوس بوی تو ای مونس جان
خاک راهيست که در دست نسيم افتادست
همچو گرد اين تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی تو زان رو که عظيم افتادست
سايه قد تو بر قالبم ای عيسی دم
عکس روحيست که بر عظم رميم افتادست
آن که جز کعبه مقامش نبد از ياد لبت
بر در ميکده ديدم که مقيم افتادست
حافظ دلشده (گمشده) را با غمت ای يار (جان) عزيز
اتحاديست که در عهد قديم افتادست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است ۰۳۵
غزل نمره ۰۳۵
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
برو به کار خود ای واعظ اين چه فريادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
ميان او که خدا آفريده است از هيچ
دقيقهايست که هيچ آفريده نگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصيحت همه عالم به گوش من بادست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
اسير عشق (بند) تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
دلا منال ز بيداد و جور يار که يار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
تو را نصيب همين داد و اين تو را دادست
(نور عثمانیه)
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز اين فسانه و افسون مرا بسی يادست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
رواق منظر چشم من آشیانهی توست ۰۳۴
غزل نمره ۰۳۴
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
رواق منظر چشم من آشيانه (آستانه) توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف (زلف و) خال و خط از عارفان ربودی دل
لطيفههای عجب زير دام و دانه توست
دلت به وصل گل ای بلبل صبا (سحر) خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که اين (آن) مفرح ياقوت در خزانه توست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصه (ملازم)جان خاک آستانه توست
من آن نيم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شيرين کار
که توسنی چو فلک رام تازيانه توست
چه جای من که بلغزد سپهر شعبدهباز
از اين حيل که در انبانه بهانه توست
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شيرين سخن ترانه توست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations