برسد به دست تو Persian Media Production | رسانه پارسی
-
- Fictie
مجموعه ی شنیداری ۱۳ قسمتی «برسد به دست تو» نویسنده: ستاره بیضایی؛ اجرا: شبنم طلوعی؛ صدا بردار: علی بهنام؛ صداگذاری و میکس: شبنم طلوعی؛ سال تهیه: ۲۰۰۸ - ۲۰۰۹
-
۱. دماغی كه نویسندهام كرد
زیبایی معمولا به آدم اعتماد به نفس میده. کسی که چشم، لب، مو یا حتی ابروی زیبایی داره احتمالا راحتتر از کسی که آنها را نداره با بقیه همکلام میشه. اما آیا تا به حال فكر كردید كه به دلیل زشتی یکی از اجزای صورتتان مهارتی كسب كنید به طوری كه بتونید با آدمهایی حتی از اون سر دنیا هم آشنا شید؟
برای رسیدن به جواب بهتون پیشنهاد میكنم قسمت اول برنامه «برسد به دست تو» را با عنوان «دماغی كه نویسندهام كرد» گوش بدین. -
۲. لبخند توی کیف
بعضی وقتها یک چیز خیلی کوچولو توی کیف به آدم حسی میده که انگار همیشه یک تکیهگاهی داری و دنیات رو میسازه. تو دنیات با اون چیز کوچولو حرف میزنی و حسابی زندگی میکنی. اگر اون چیز دست بر قضا گم بشه یا توسط کسی از دست شما در بیاد اون موقع هست که خودتون رو سرزنش میکنین. دوست دارین بر سر زمین و آسمون داد بزنین. حالا اگر توسط شخصی از دستتون در بیاد دیگه بدتر. اما میشود به داستان جور دیگهای هم نگاه کرد.
-
۳. مورچه
خیلی وقتها یک چیز خیلی کوچیک کلی خاطرات برای ما زنده میکند! مثلا یک تکه گچ که بوی مدرسه میده ما رو میبره به دنیای کودکی و خاطراتمون با دوستای خیلی نزدیکی که تو اون سن و سال داشتیم؛ آرزوها و رازهایی که به همدیگر میگفتیم. اگر توی عالم کودکی یک دفعه بدون هیچ پیشزمینهای خبر تکاندهندهای بشنوید چیکار میکنین؟
-
۴. ارائه بلیط نشانه شخصیت شماست
تا حالا شده برای اینکه به چیزی یا شخصی برسین هر کاری انجام بدین و عواقبش رو به جون بخرین؟ بعدش با اینکه مطمئن هستین خطایی نکردین، به خاطر کارتون چیزهایی به شما نسبت داده بشه؟
ناراحتی از اون حملهها و جملات و کلمات به کنار، اما یک سؤال دائم ذهنتون را مشغول میکنه. -
۵. عقاید یک دلقک
یادمه بچه که بودم، تو عروسی یکی از اقوام چنان نقل مجلس شدم و همه رو خندوندم و براشون رقصیدم که نگو! بعد از اینکه نمکپرانیها و رقص تموم شد همه شروع کردن به بهبه و چهچه کردن! اول از همه خودم خیلی حال کردم و در مرحله بعدی مادر و پدرم ذوق کردن از اینکه من تونستم کل مجلس رو دست بگیرم و همه رو سرگرم کنم.
توی یک مهمونی یا درست یادم نیست عروسی دیگه خواهرم هم همراه من شد ولی اون استقبال قبلی برای اون نشد. بعد از اون یک سؤال بزرگ تو ذهن من ایجاد شد. -
۶. کوچه شادمان
وقتی از کودکی میگذریم و یواش یواش پا به جوانی و بزرگسالی میگذاریم خاطرات کودکی میرن اون ته تههای ذهنمون آنقدر که ممکنه اصلا به یادشون نیاریم. خوب این طبیعی به نظر میرسه. ولی اگر یک روز در راه یکی از شما آدرسی بپرسه و در حین آدرس دادن ناخودآگاه اسمی به زبونتون بیاد و اون اسم شما رو ببره به کودکی، اولین خاطرهای که به ذهنتون میرسه چی میتونه باشه؟