یک فنجان قهوه Mohammad
-
- Arts
گندم زار زیبایی اش را مدیون مترسکی است که کلاغ ها از آن می ترسند. هیچ همدمی ندارند و سال به سال مرد کشاورز کلاه لبه دارش را به او می بخشد. مترسک اگر زبان داشت می توانست خاکی ترین شاعر محلی معاصر باشد. او پروانه شدن خیلی از پیله ها را دیده. مسابقه ی مورچه ها برای به لانه بردن دانه ها و دلبری از ملکه را شاهد بوده و می داند که کفشدوزک ها چطور روی یک ساقه ی نیشکر خاص تعصب دارند. مترسک حتی مسیر محبوب ستاره های دنباله دار را می شناسد. خبر دارد که ماه در کدام شب ها به زمین نزدیک تر است. نمی دانی مترسک ها با همه ی ایستادگی شان شکننده ترین عاشق های دنیا هستند.
-
غزل شمارهٔ 472 - حافظ
غزل شمارهٔ ۴۷۲
احمد الله علی معدلة السلطانی
احمد شیخ اویس حسن ایلخانی
خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد
آن که میزیبد اگر جان جهانش خوانی
دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد
مرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی
ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانی
جلوه بخت تو دل میبرد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
برشکن کاکل ترکانه که در طالع توست
بخشش و کوشش خاقانی و چنگزخانی
گر چه دوریم به یاد تو قدح میگیریم
بعد منزل نبود در سفر روحانی
از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفت
حبذا دجله بغداد و می ریحانی
سر عاشق که نه خاک در معشوق بود
کی خلاصش بود از محنت سرگردانی
ای نسیم سحری خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیده دل نورانی