رواق / Ravaq Farzin Ranjbar
-
- Health & Fitness
میترسید بیآنکه بداند میترسد.
غمگین بود بیآنکه بداند از چه.
میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
-
رواق منظر چشم من آشیانهی توست ۰۳۴
غزل نمره ۰۳۴
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
رواق منظر چشم من آشيانه (آستانه) توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف (زلف و) خال و خط از عارفان ربودی دل
لطيفههای عجب زير دام و دانه توست
دلت به وصل گل ای بلبل صبا (سحر) خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که اين (آن) مفرح ياقوت در خزانه توست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصه (ملازم)جان خاک آستانه توست
من آن نيم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شيرين کار
که توسنی چو فلک رام تازيانه توست
چه جای من که بلغزد سپهر شعبدهباز
از اين حيل که در انبانه بهانه توست
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شيرين سخن ترانه توست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
خلوتگزیده را به تماشا چه حاجت است ۰۳۳
غزل نمره ۰۳۳
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن
خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو (میخواهی از خدای) را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
اي پادشاه حسن خدا را بسوختيم
آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتيم و زبان سوال نيست
در حضرت کريم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه (جنگ) نيست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمير منير دوست
اظهار احتياج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دريا چه حاجت است
اي مدعی برو که مرا با تو کار نيست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
اي عاشق گدا چو لب روح بخش يار
میداندت وظيفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عيان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
خدا که صورت ابروی دلگشای تو بست ۰۳۲
غزل نمره ۰۳۲
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
خدا که صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس (زرکش) قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسيم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دل مسکين من گره مفکن
که عهد با سر زلف گرهگشای تو بست
تو خود وصال (حیات) دگر بودی ای نسيم (زمان) وصال
خطا نگر که دل اميد در وفای تو بست
(هم از نسیم تو روزی گشایشی یابد
چو غنچه هرکه دل اندر پی هوای تو بست)
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است ۰۳۱
غزل نمره ۰۳۱
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
آن شب قدری که گويند (جویند) اهل خلوت امشب است
يا رب اين تاثير دولت از کدامين کوکب است
تا به گيسوی تو دست ناسزايان کم رسد
هر دلی در حلقهای در ذکر يارب يارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است
شهسوار من که مه آيينهدار روی اوست
تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب است
عکس (تاب) خوی بر عارضش بين کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام می
زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است
اندر آن ساعت (موکب) که بر پشت صبا بندند زين
با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زيرچشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زير لب است
آب حيوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بهنامايزد چه عالی مشرب است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
زلفش هزار دل به یکی تار مو ببست ۰۳۰
غزل نمره ۰۳۰
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
زلفت (زلفش) هزار دل به يکی تار مو ببست
راه هزار چارهگر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسيمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست
شيدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ می اندر پياله ريخت
اين نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
يا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای غلغلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده (حلقه) سماع
بر اهل وجد و حال در هایوهو ببست
(دانا چو دید بازی این چرخ حقهباز
هنگامه بازچید و در گفتگو ببست)
حافظ هر آن که عشق نورزيد و وصل خواست
احرام طوف کعبهی دل بی وضو ببست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است ۰۲۹
غزل نمره ۰۲۹
مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن
ما را ز خيال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گير که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بريزيد که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عين عذاب است
افسوس که شد دلبر و در ديده گريان
تحرير خيال خط (رخ) او نقش بر آب است
بيدار شو ای ديده که ايمن نتوان بود (خفت)
زين سيل دمادم که در اين منزل خواب است
معشوق عيان مي گذرد بر تو وليکن
اغيار همیبيند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگين تو تا لطف عرق ديد
در آتش شوق (رشک) از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت بيا تا نگذاريم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کنج دماغم مطلب جای نصيحت
کاين گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
(در بزم دل از روی تو صد شمع برافروخت
این طرفه که بر روی تو صد گونه حجاب است)
(راه تو چه راهیست که از غایت تعظیم
دریای محیط فلکش عین سراب است)
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طور عجب لازم ايام شباب است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations