16 episodes

دیوان غزلیات حافظ

دیوان غزلیات حاف‪ظ‬ maryam nozadi

    • Arts

دیوان غزلیات حافظ

    غزل ۱۲۳ : مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد...

    غزل ۱۲۳ : مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد...

    مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد
    /
    نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد
    //
    عالَم از نالهٔ عُشّاق مبادا خالی
    /
    که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
    //
    پیر دُردی کِش ما گر چه ندارد زر و زور /

    خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
    //
    محترم دار دلم کاین مگسِ قندپَرست
    /
    تا هواخواهِ تو شد فَرِّ هُمایی دارد
    //
    از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال
    /
    پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
    //
    اشکِ خونین بنمودم به طبیبان گفتند
    /
    دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد
    //
    ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق
    /
    هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
    //
    نغز گفت آن بتِ ترسابچهٔ باده پرست
    /
    شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد
    //
    خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
    /
    و از زبان تو تمنای دعایی دارد

    //

    • 1 min
    غزلیات حافظ: غزل ۱۰

    غزلیات حافظ: غزل ۱۰

    دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
    /
    چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
    //
    ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
    /
    روی سوی خانهٔ خمار دارد پیر ما
    //
    در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
    /
    کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما
    //
    عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
    /
    عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما //
    روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
    /
    زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
    //
    با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
    /
    آه آتشناک و سوز سینهٔ شبگیر ما
    //
    تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
    /
    رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

    • 1 min
    غزل ۹: رونق عهد شباب است دگر بستان را...

    غزل ۹: رونق عهد شباب است دگر بستان را...

    رونق عهد شباب است دگر بستان را
    /
    می‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
    //
    ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی/

    خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را //
    گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
    /
    خاکروب در میخانه کنم مژگان را

    //ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان/

    مضطرب حال مگردان من سرگردان را //

    ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند
    /
    در سر کار خرابات کنند ایمان را
    //
    یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
    /
    هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
    //
    برو از خانه گردون به در و نان مطلب
    /
    کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
    //
    هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
    /
    گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
    //
    ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
    /
    وقت آن است که بدرود کنی زندان را
    //
    حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
    /
    دام تزویر مکن چون دگران قرآن را//

    • 1 min
    غزل ۸: ساقیا برخیز و در ده جام را...

    غزل ۸: ساقیا برخیز و در ده جام را...

    ساقیا برخیز و درده جام را
    _
    خاک بر سر کن غم ایام را
    //
    ساغر می بر کفم نه تا ز بر
    _
    برکشم این دلق ازرق فام را//

    گر چه بدنامیست نزد عاقلان
    _
    ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
    //
    باده درده چند از این باد غرور

    _خاک بر سر نفس نافرجام را
    //
    دود آه سینهٔ نالان من
    _
    سوخت این افسردگان خام را

    //محرم راز دل شیدای خود

    _کس نمی‌بینم ز خاص و عام را//

    با دلارامی مرا خاطر خوش است
    _
    کز دلم یک باره برد آرام را
    //
    ننگرد دیگر به سرو اندر چمن_

    هر که دید آن سرو سیم اندام را
    //
    صبر کن حافظ به سختی روز و شب_

    عاقبت روزی بیابی کام را

    • 1 min
    غزل ۷ : صوفی بیا که آینه صافیست جام را...

    غزل ۷ : صوفی بیا که آینه صافیست جام را...

    صوفی بیا که آینه صافیست جام را_

    تا بنگری صفای می لعل فام را
    //
    راز درون پرده ز رندان مست پرس_

    کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
    //
    عنقا شکار کس نشود دام بازچین_

    کان جا همیشه باد به دست است دام را
    //
    در بزم دور یک دو قدح درکش و برو_

    یعنی طمع مدار وصال دوام را

    //ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش_

    پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

    //در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند

    _آدم بهشت روضه دارالسلام را//

    ما را بر آستان تو بس حق خدمت است_

    ای خواجه بازبین به ترحم غلام را//

    حافظ مرید جام می است ای صبا برو
    _
    وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

    • 1 min
    غزل ۱۴۳: سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد...

    غزل ۱۴۳: سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد...

    سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد_

    وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد//

    گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است_

    طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد//

    مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش_

    کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد//

    دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست_

    و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد
    //
    گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم_

    گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد//

    بی دلی در همه احوال خدا با او بود_

    او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد//

    این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

    _سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد//

    گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند_

    جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد//

    فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
    _
    دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد
    //
    گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست_

    گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد

    • 1 min

Top Podcasts In Arts

The Art Angle
Artnet News
House Music Curated
Le Good Life
The Moth
The Moth
Eminem Is Unbroken Final
Alexander Stone
Read Me Romance
Read Me Romance
Fresh Air
NPR

You Might Also Like