![](/assets/artwork/1x1-42817eea7ade52607a760cbee00d1495.gif)
167 episodios
![](/assets/artwork/1x1-42817eea7ade52607a760cbee00d1495.gif)
رواق / Ravaq Farzin Ranjbar
-
- Salud y forma física
میترسید بیآنکه بداند میترسد.
غمگین بود بیآنکه بداند از چه.
میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
-
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست ۰۶۲
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۶۲
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
مرحبا ای پيک مشتاقان، بده پيغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت، فدای نام دوست
واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم، ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانهی آن دام و من
(زلف و او دام است و خالش دانه و مسکین دلم)
بر اميد دانهای افتادهام در دام دوست
سر ز مستی برنگيرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل، يک جرعه خورد از جام دوست
بس نگويم (من نگفتم) شمهای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بيش از اين ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در ديده همچون توتيا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
ميل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم، تا برآيد کام دوست
حافظ اندر (حافظا با) درد او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمانی (آرامی) ندارد درد بیآرام دوست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست ۰۶۱
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۶۱
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بيار نفحهای از گيسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پيامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای ديده بياور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او؟ هيهات
مگر به خواب ببينم خيال منظر دوست
دل صنوبريم همچو بيد لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چيزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشيم مويی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکين غلام و چاکر دوست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
این پیک نامور که رسید از دیار دوست ۰۶۰
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۶۰
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
آن (این) پيک نامور (نامهبر)، که رسيد از ديار دوست
و آورد حرزِ جان، ز خط مشکبار دوست
خوش میدهد نشانِ جلال و جمال يار
خوش میکند حکايت عز و وقار دوست
(تا در طلب شود دل امیدوار دوست)
دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم
زين نقد قلبِ خويش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سير سپهر و دور قمر را چه اختيار
در گردشند بر حسب اختيار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
کحل الجواهری به من آر ای نسيم صبح
زان خاک نيکبخت که شد رهگذار دوست
ماييم و آستانهی عشق و سر نياز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خدای را که نيم شرمسار دوست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
دارم امید عاطفتی از جناب دوست ۰۵۹
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۵۹
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
دارم اميد عاطفتی از جناب دوست
کردم جنايتی و اميدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من، که او
گرچه پريوش است، وليکن فرشته خوست
چندان گريستم که، هر کس که برگذشت
در اشک من چو ديد روان، گفت کاين چه جوست
هيچ است آن دهان و نبينم از او نشان
موی است آن ميان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقش خيالش، که چون نرفت
از ديدهام که دم به دمش کار شستوشوست
بیگفتگوی زلف تو دل را همیکشد
با زلف دلکش تو که را روی گفتگوست
عمريست تا ز زلف تو بويی شنيدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
حافظ بد است حال پريشان تو ولی
بر بوی زلف يار (دوست) پريشانيت نکوست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ۰۵۸
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۵۸
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود، ارادت اوست
نظير دوست نديدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آينهها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه، توبرتوست
نه من سبوکش اين دير رندسوزم و بس
بسا سرا که در اين کارخانه سنگ و (خاکِ) سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غاليهسا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو، هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو، هر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان (ما لال) است
چه جای کلک بريده زبان بيهدهگوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم يافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه اين زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
آن سیهچرده که شیرینی عالم با اوست ۰۵۷
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۵۷
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
آن سيهچرده که شيرينی عالم با اوست
چشم ميگون، لب خندان، دل خرم با اوست
گر چه شيريندهنان پادشهانند، ولی
او سليمان زمان است که خاتم با اوست
رویِ خوب است و کمالِ هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
خال مشکين که بر آن عارض گندمگون است
سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
دلبرم عزم سفر کرد خدا را ياران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
با که اين نکته توان گفت که آن سنگيندل
کشت ما را و دم عيسی مريم با اوست
حافظ از معتقدان است گرامی دارش
زان که بخشايش بس روح مکرم با اوست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations