رواق / Ravaq فرزآن
-
- Health & Fitness
میترسید بیآنکه بداند میترسد.
غمگین بود بیآنکه بداند از چه.
میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
-
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست ۰۶۶
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۶۶
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
بنال بلبل اگر با منت سر ياریست
که ما دو عاشق زاريم و کار ما زاریست
در آن (زمان) زمين که نسيمی وزد ز طرهی دوست
چه جای دم زدنِ نافههای تاتاریست
بيار باده که رنگين کنيم جامه زرق
که مست جام غروريم و نام هشياريست
خيال زلف تو پختن نه کار (خامان است) هر خاميست
که زير سلسله رفتن طريق عياریست
لطيفهایست نهانی، که عشق از او خيزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در اين کار و بار دلداریست
(برهنگان طریقت) قلندران حقيقت به نيم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست
به آستان تو مشکل توان رسيد آری
عروج بر فلک سروری به دشواریست
سحر کرشمهی چشمت به خواب میديدم
زهی مراتب خوابی که به ز بيداریست
دلش به ناله ميازار و ختم کن حافظ
که رستگاری جاويد، در کمآزاریست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست ۰۶۵
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۶۵
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
خوشتر ز عيش و صحبت و باغ و بهار چيست؟
ساقی کجاست؟ گو سبب انتظار چيست؟
هر وقت خوش که دست دهد، مغتنم شمار
کس را وقوف نيست، که (فرجام) انجام کار چيست
پيوند عمر، بسته به مويیست، هوش دار
غمخوار خويش باش، غم روزگار چيست؟
معنی آب زندگی و روضهی ارم
جز طرف جويبار و می خوشگوار چيست؟
مستور و مست، هر دو چو از يک قبيلهاند
ما دل به عشوهی که دهيم؟ اختيار چيست؟
راز درون پرده چه داند فلک؟ خموش!
ای مدعی! نزاع تو با پردهدار چيست؟
سهو و خطای بنده گرش (هست اعتبار) اعتبار نيست
معنی عفو و رحمت آمرزگار چيست؟
زاهد شراب کوثر و حافظ پياله خواست
تا در ميانه خواستهی کردگار چيست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
اگرچه عرض هنر پیش یار بیادبیست ۰۶۴
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۶۴
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
اگر چه عرض هنر پيش يار بیادبیست
زبان خموش وليکن دهان پر از عربیست
پری نهفته رخ و ديو در کرشمهی حسن
بسوخت ديده ز حيرت که اين چه بوالعجبیست
در اين چمن گل بیخار کس (نمیچیند) نچيد آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفلهپرور شد
که کامبخشی او را بهانه بیسببیست
به نيم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ايوان و پای خم طنبیست
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست
(دوای درد خود اکنون از آن مفرح جوی
که در صراحی چینی و ساغر حلبیست)
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست و خرابم صلاح بیادبیست
(هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون چو مست و خرابم صلای بیادبی) مولانا
بيار می که چو حافظ هزارم (مدامم) استظهار
به گريه سحری و نياز نيمشبیست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست ۰۶۳
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۶۳
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
روی تو کس نديد و هزارت رقيب هست
در غنچهای هنوز و صدت عندليب هست
هرچند دورم از تو که دور از تو کس مباد
لیکن امید وصل توأم عنقریب هست
گر آمدم به کوی تو چندان غريب نيست
چون من در آن ديار هزاران (فراوان) غريب هست
در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
هر جا که هست پرتو روی حبيب هست
آن جا که کارِ (حسن) صومعه را جلوه میدهند
ناقوس دير راهب و نام صليب هست
عاشق که شد که يار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نيست وگرنه طبيب هست
فرياد حافظ اين همه آخر به هرزه نيست
هم قصهای غريب و حديثی عجيب هست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست ۰۶۲
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۶۲
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
مرحبا ای پيک مشتاقان، بده پيغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت، فدای نام دوست
واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم، ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانهی آن دام و من
(زلف و او دام است و خالش دانه و مسکین دلم)
بر اميد دانهای افتادهام در دام دوست
سر ز مستی برنگيرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل، يک جرعه خورد از جام دوست
بس نگويم (من نگفتم) شمهای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بيش از اين ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در ديده همچون توتيا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
ميل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم، تا برآيد کام دوست
حافظ اندر (حافظا با) درد او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمانی (آرامی) ندارد درد بیآرام دوست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست ۰۶۱
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۶۱
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بيار نفحهای از گيسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پيامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای ديده بياور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او؟ هيهات
مگر به خواب ببينم خيال منظر دوست
دل صنوبريم همچو بيد لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چيزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشيم مويی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکين غلام و چاکر دوست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations