1 min

غزل ۵: دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را..‪.‬ دیوان غزلیات حافظ

    • Books

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

_دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

//کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
_
باشد که بازبینم دیدار آشنا را
//
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
_
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

//در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل_

هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
//
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
_
روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را//

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است_

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

//در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
_
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
//
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
_
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
//
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی_

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را//

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
_
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا//

آیینه سکندر جام می است بنگر
_
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

//خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند

_ساقی بده بشارت رندان پارسا را//

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود_

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

_دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

//کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
_
باشد که بازبینم دیدار آشنا را
//
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
_
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

//در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل_

هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
//
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
_
روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را//

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است_

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

//در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
_
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
//
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
_
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
//
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی_

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را//

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
_
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا//

آیینه سکندر جام می است بنگر
_
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

//خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند

_ساقی بده بشارت رندان پارسا را//

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود_

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

1 min