12 min

Sofia | سوفی‪ا‬ Aland Podcast | آلند پادکست

    • Life Sciences

اپیزود دوم🌸: داستان سوفیا

دکتر زهرا جعفری (روانشناس)

دکتر مرجان زرندی (جامعه شناس فرهنگی)


 سلام !

این منم سوفیای ۱۶ ساله...

همه چی از ۷ سالگیم شروع میشه ،داییم برای اولین بار شروع به آزار رسوندن جنسی به من کرد . گولم میزد و به بهانه های مختلفی مثل بازی و ... بهم نزدیک میشد و اذیتم میکرد . 

گاهی صبح ها از خواب بیدار میشدم و میدیدم نزدیک ترین حالت به من خوابیده و وقتی ازش علتش رو سوال میکردم دلایل مسخره و الکی سر هم میکرد . 

منم هفت ساله بودم و کوچیک . دقیقا نمیفهمیدم موضوع چیه و این موضوع تا نه سالگیم ادامه داشت ‌.

با اینکه بعد این داستان متوجه شدم موضوع چیه و داییم چیکار میکرده باهام ولی سکوت کردم ، چون احساس گناه میکردم ، احساس میکردم این موضوع تقصیر خودمه ... 

چهارده ساله شدم و با شروع نوجوونی درد رو احساس کردم ، متوجه بلایی که سرم اومده بود شده بودم و چند بار خودکشی ناموفق داشتم ... 

دو سال بعد جرئت کردم و همه چیز رو به مامانم گفتم . بغلم کرد، ازم  معذرت خواهی کرد منو پیش دکتر روانشناس برد تا بتونم این خاطره وحشتناک رو فراموش کنم‌ ... 

اما نشد... 

راستش رو بخواین من زندگیم رو یه تونل تاریک تصور میکنم ، من تو یه تونل تنگ و تاریک گیر افتادم و  هرچقدر جلو میرم همش تاریکیه ، آخر نداره ، هیچوقت روشنایی پیدا نمیشه  ... 

 هر بار میخوام خودم رو پیدا کنم و دوباره بسازم یه اتفاق بد دیگه ... و باز خونه اول ...

حالا شانزده سالمه و دو ماه پیش بمن تجاوز شد.

تظاهر میکنم که خوبم ، اما نیستم . 

درد دارم و با تمام وجود ترس رو لمس کردم 

دستم رو دراز کردم که یکی بلندم کنه ولی هیچکس دورو برم نبود.تنها بودم . تنها و ساکت مثل هفت سالگی .

اپیزود دوم🌸: داستان سوفیا

دکتر زهرا جعفری (روانشناس)

دکتر مرجان زرندی (جامعه شناس فرهنگی)


 سلام !

این منم سوفیای ۱۶ ساله...

همه چی از ۷ سالگیم شروع میشه ،داییم برای اولین بار شروع به آزار رسوندن جنسی به من کرد . گولم میزد و به بهانه های مختلفی مثل بازی و ... بهم نزدیک میشد و اذیتم میکرد . 

گاهی صبح ها از خواب بیدار میشدم و میدیدم نزدیک ترین حالت به من خوابیده و وقتی ازش علتش رو سوال میکردم دلایل مسخره و الکی سر هم میکرد . 

منم هفت ساله بودم و کوچیک . دقیقا نمیفهمیدم موضوع چیه و این موضوع تا نه سالگیم ادامه داشت ‌.

با اینکه بعد این داستان متوجه شدم موضوع چیه و داییم چیکار میکرده باهام ولی سکوت کردم ، چون احساس گناه میکردم ، احساس میکردم این موضوع تقصیر خودمه ... 

چهارده ساله شدم و با شروع نوجوونی درد رو احساس کردم ، متوجه بلایی که سرم اومده بود شده بودم و چند بار خودکشی ناموفق داشتم ... 

دو سال بعد جرئت کردم و همه چیز رو به مامانم گفتم . بغلم کرد، ازم  معذرت خواهی کرد منو پیش دکتر روانشناس برد تا بتونم این خاطره وحشتناک رو فراموش کنم‌ ... 

اما نشد... 

راستش رو بخواین من زندگیم رو یه تونل تاریک تصور میکنم ، من تو یه تونل تنگ و تاریک گیر افتادم و  هرچقدر جلو میرم همش تاریکیه ، آخر نداره ، هیچوقت روشنایی پیدا نمیشه  ... 

 هر بار میخوام خودم رو پیدا کنم و دوباره بسازم یه اتفاق بد دیگه ... و باز خونه اول ...

حالا شانزده سالمه و دو ماه پیش بمن تجاوز شد.

تظاهر میکنم که خوبم ، اما نیستم . 

درد دارم و با تمام وجود ترس رو لمس کردم 

دستم رو دراز کردم که یکی بلندم کنه ولی هیچکس دورو برم نبود.تنها بودم . تنها و ساکت مثل هفت سالگی .

12 min