156 episodes

می‌ترسید بی‌آنکه بداند می‌ترسد.
غمگین بود بی‌آنکه بداند از چه.
می‌خواست برود، بی‌آنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بی‌آنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم می‌پردازه و ساده‌تر از اسمش، ریشه‌ی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی می‌کنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.

رواق / Ravaq Farzin Ranjbar

    • Health & Fitness

می‌ترسید بی‌آنکه بداند می‌ترسد.
غمگین بود بی‌آنکه بداند از چه.
می‌خواست برود، بی‌آنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بی‌آنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم می‌پردازه و ساده‌تر از اسمش، ریشه‌ی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی می‌کنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.

    لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است ۰۵۱

    لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است ۰۵۱

    «««««می‌بهـا»»»»»
    غزل نمره ۰۵۱
    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان

    لعل سيراب به خون تشنه، لب يار من است
    وز پی ديدن او، دادن جان کار من است

    شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز
    هر که دل بردن او ديد و در انکار من است

    ساربان رخت به دروازه مبر، کان (کین) سر کوی
    شاهراهی‌ست، که منزلگه (سرمنزل) دلدار من است

    بنده‌ی طالع خويشم، که در اين قحط وفا
    عشق آن لولی سرمست، خريدار (وفادار) من است

    طبله عطر گل و زلف (دُرج) عبيرافشانش
    فيض يک شمه ز بوی خوش عطار من است

    باغبان همچو نسيمم، ز در خويش (باغ) مران
    کآب گلزار تو، از اشک چو گلنار من است

    شربت قند و گلاب از لب يارم فرمود
    نرگس او، که طبيب دل بيمار من است

    آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
    يار شيرين سخن (دهن) نادره گفتار من است


    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    • 1 hr 11 min
    به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است ۰۵۰

    به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است ۰۵۰

    «««««می‌بهـا»»»»»
    غزل نمره ۰۵۰
    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان

    به دام زلف تو دل مبتلای خويشتن است
    بکش به غمزه که اينش سزای خويشتن است

    گرت ز دست برآيد مراد خاطر ما
    به دست باش که خيری به جای خويشتن است

    به جانت ای بت شيرين دهن که همچون شمع
    شبان تيره مرادم فنای خويشتن است

    چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
    مکن که آن گل خندان (خودرو) به‌ رای خويشتن است

    به مشک چين و چگل نيست بوی گل محتاج
    که نافه‌هاش ز بند قبای خويشتن است

    مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر
    که گنج (کنج) عافيتت در سرای خويشتن است
    (گواه سخن)

    بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او (عشق و جانبازی)
    هنوز بر سر عهد و وفای خويشتن است


    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    • 1 hr
    روضه‌ی خلد برین خلوت درویشان است ۰۴۹

    روضه‌ی خلد برین خلوت درویشان است ۰۴۹

    «««««می‌بهـا»»»»»
    غزل نمره ۰۴۹
    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان

    روضه‌ی خلد برين خلوت درويشان است
    مايه‌ی محتشمی خدمت درويشان است

    گنج عزلت (عزت) که طلسمات عجايب دارد
    فتح آن در نظر رحمت درويشان است

    قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
    (قصر جنت که به دربانیش آمد رضوان)
    منظری از چمن نُزهت درويشان است

    آن چه زر می‌شود از پرتو آن قلب سياه
    کيميايی‌ست که در صحبت درويشان است

    آن که پيشش بنهد تاج تکبر خورشيد
    کبريايی‌ست که در حشمت درويشان است

    دولتی را که نباشد غم از آسيب زوال
    بی‌تکلف بشنو دولت درويشان است

    خسروان قبله حاجات جهانند ولی
    سببش بندگی حضرت درويشان است

    روی مقصود که شاهان به دعا می‌طلبند
    (چهره‌ی بخت که دل می‌برد از شاه و گدا)
    مظهرش (منظرش) آينه طلعت درويشان است

    از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
    از ازل تا به ابد فرصت درويشان است

    ای توانگر مفروش اين همه نخوت که تو را
    سر و زر در کنف همت درويشان است

    گنج قارون که فرو می‌شود (می‌رود) از قهر هنوز
    خوانده باشی که هم از غيرت درويشان است
    (صدمه‌ای از اثر غیرت درویشان است)

    من غلام نظر آصف عهدم کو را
    صورت خواجگی و سيرت درويشان است

    حافظ ار آب حيات ازلی (ابدی) می‌خواهی
    منبعش خاک در خلوت درويشان است


    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    • 59 min
    صوفی از پرتوی می راز نهانی دانست ۰۴۸

    صوفی از پرتوی می راز نهانی دانست ۰۴۸

    «««««می‌بهـا»»»»»
    غزل نمره ۰۴۸
    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان

    صوفی از پرتو می، راز نهانی دانست
    گوهر هر کس از اين لعل، توانی دانست

    قدر مجموعه‌ی گل، مرغ سحر داند و بس
    که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست
    (گواه سخن)

    عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
    بجز از عشق تو، باقی همه فانی دانست

    آن شد اکنون که ز ابنای (افسوس) عوام انديشم
    محتسب نيز در (خود) اين عيشِ نهانی دانست

    دلبر آسايش ما مصلحت وقت نديد
    ور نه از جانب ما، دل‌نگرانی دانست

    سنگ و گل را کند از يمن نظر لعل و عقيق
    هر که قدر نفس باد يمانی دانست

    ای که از دفتر عقل آيت عشق آموزی
    ترسم اين نکته به تحقيق ندانی دانست
    (گواه سخن)

    می بياور، که ننازد به گل باغ جهان
    هر که غارتگری باد خزانی دانست

    حافظ اين گوهر منظوم که از طبع انگيخت
    ز اثر (همه از) تربيت آصف ثانی دانست


    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    • 1 hr 2 min
    به کوی میکده هر سالکی که ره دانست ۰۴۷

    به کوی میکده هر سالکی که ره دانست ۰۴۷

    «««««می‌بهـا»»»»»
    غزل نمره ۰۴۷
    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان

    به کوی ميکده هر سالکی که ره دانست
    دری دگر زدن انديشه‌ای تبه دانست

    زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
    که سرفرازی عالم در اين کله دانست

    بر آستانه‌ی ميخانه هر که يافت رهی
    ز فيض جام می اسرار خانقه دانست

    (خوش آن نظر که لب جام و روی ساقی را
    هلال یک شبه و ماه چارده دانست)

    هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند
    رموز جام جم از نقش خاک ره دانست

    ورای طاعت ديوانگان ز ما مطلب
    که شيخ مذهب ما عاقلی گنه دانست

    دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان
    چرا که شيوه‌ی آن ترک دل سيه دانست

    ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم
    چنان گريست که ناهيد ديد و مه دانست

    حديث حافظ و ساغر کشیدنِ پنهان
    چه جای محتسب و شحنه، پادشه دانست

    بلندمرتبه شاهی که نه رواق سپهر
    نمونه‌ای ز خم طاق بارگه دانست


    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    • 1 hr 7 min
    گل در بر می بر کف و معشوق به کام است ۰۴۶

    گل در بر می بر کف و معشوق به کام است ۰۴۶

    «««««می‌بهـا»»»»»
    غزل نمره‌ی ۰۴۶
    مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل

    گل در بر و می بر کف و معشوق به کام است
    سلطان جهانم به چنين روز غلام است

    گو شمع مياريد در اين جمع که امشب
    در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

    در مذهب ما باده حلال است وليکن
    بی روی تو ای سرو گل‌اندام حرام است

    در مجلس ما عطر مياميز که ما را
    هر دم ز سر زلف تو خوش‌بوی مشام است
    (هر لحظه ز گیسوی)

    گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
    چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

    ای چاشنی قند مگو هیچ ز شکر
    (از چاشنی قند مگو هيچ و ز شکر )
    زان رو که مرا از لب شيرين تو کام است

    تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
    همواره مرا کنج خرابات مقام است

    از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
    وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

    ميخواره و سرگشته و رنديم و نظرباز
    وان کس که چو ما نيست در اين شهر کدام است

    با محتسبم عيب مگوييد که او نيز
    پيوسته چو ما در طلب عيش مدام است

    حافظ منشين بی می و معشوق زمانی
    کايام گل و ياسمن و عيد صيام است


    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    • 1 hr 5 min

Top Podcasts In Health & Fitness

Όσα ξέρει η Μαρία με τη Μαρία Σολωμού
pod.gr
Guided Meditation
Guided Meditation
Back to The Basics
Cassie Smith
The Dr. Gabrielle Lyon Show
Dr. Gabrielle Lyon
The Self Love Revolution
Global
Morning Meditation for Women
Morning Meditation

You Might Also Like

رادیو راه با مجتبی شکوری
رادیو راه
جافکری | Jafekri
Amirali Gh
‌BPLUS بی‌پلاس پادکست فارسی خلاصه کتاب
Ali Bandari
لام تا کلام
Solmaz Barghgir
پادکست رخ
Rokh Podcast
Radio Deev/پادکست رادیو دیو
RadioDeev