وقت قصه رادیو جهان پارس
-
- Arts
داستانهایی واقعی از شهادتها و کارهای عظیم خداوند که در زندگی هر روزه ما رغم خورده و میخورد با کلامی آشنا و دلنشین
وقت قصه است، قصهای که تو نویسندهاش هستی.
پس بنویس، بنویس تا زندگیات را به یک اثر هنری تبدیل کنی.
#رادیو_پارسی #رادیومسیحی #رادیوجهانی #رادیوپارس #قصه #قصة #داستان #داستان_مسیحی #رمان #قصه_مسیحی #منوتو #عیسی
-
مونا
VAGHTE GHESE-3007-mona
کم کم فصل بهار از راه رسید. شکوفه های زیبای بهار سر تا سر دشت رو رنگین کرده بود. دیدن گله ی گوسفندان هنگام چرا در مراتع سرسبز
صدای ناله ی نی چوپان و هوایی پاک و گرمای خورشید ، دست به دست هم داده بودند تا اون روز ، من و مریم ، خاطرات شیرینی رو تو زندگی خودمون رقم بزنیم.
نویسنده سعید
گوینده سیامک -
ژیلا
VAGHTE GHESE-3006-zhila
صدای پدر از توی سالن هال میومد : کجایی بچه جان ! بیا اینور کارت دارم. از جای خودم بلند شدم و با استکان چای به طرف پدر رفتم. پدر کنار شومینه نشسته بود و سیگار می کشید. استکان چای رو جلوی پدر گذاشتم و ازش پرسیدم : پدر جان ، اکبر آقا دیوونه است؟ پدر استکان چای رو برمیداره و هورت میکشه و بعد میگه : خدا می دونه. به من و تو چه ربطی داره که توی زندگی خصوصی دیگران سرک بکشیم.
نویسنده سعید
گوینده سیامک -
وارث
VAGHTE GHESE-3005-vares
روز سرد پاییزی و پشت میله های زندان در انتظار زمان ملاقات با نامزدم هستم. شش ماهی هست که تو بند جرایم غیر عمد ، زندانی هستم و در انتظار رای دادگاه
نویسنده سعید
گوینده سیامک -
ایران
VAGHTE GHESE-3004-iran
سامان لبخندی میزنه و از جیب خودش یه نخ سیگار بر می داره و روشن میکنه. پاهاشو روی هم میذاره و شروع میکنه به خوندن شعر :
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم ،
در میان لاله و گل آشیانی داشتم ،
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار ،
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم …
نویسنده سعید
گوینده سیامک -
قناعت
VAGHTE GHESE-3003-ghenaat
یک روز پاییزی بود. هوایی تقریبا سرد و نم نم بارون پاییزی و درختانی با برگ های خزان دیده و زرد و صدای اره موتوری جنگلبان که از دور به گوش می رسید
. کمی اونطرف تر هم بوی دود چوب های نیمه سوخته ای که خانم همسایه ، برای پختن نان در تنور انداخته بود.
و مرغ و خروس رها شده توی باغچه ی بزرگ خونه ، حال و هوای منو برای رفتن به کلاس دانشکده ، خوشتر کرده بود.
اون روز کتاب مقدس رو توی کیفم گذاشتم و از خونه خارج شدم. به خیابون اصلی رسیدم و کمی منتظر مینی بوس شدم تا به شهر برم و خودمو به کلاس برسونم.
نویسنده سعید
گوینده سیامک -
همسایه
VAGHTE GHESE-3002-hamsayeh
نویسنده سعید
گوینده سیامک
. بعد از سه چهار دقیقه سکوت معنا دار، از رعنا پرسیدم : این کتاب ، همون کتاب مقدس مسیحیان هست؟ رعنا کتاب رو تو آغوش خودش گرفت و گفت: بله. این کتاب کلام زنده ی خداوند ماست و من سالهاست که به خدای این کتاب ایمان آوردم و به کلام خدا در این کتاب اعتماد دارم. ازش خواهش کردم کتاب مقدس رو به من بده تا من هم کمی مطالعه کنم. رعنا گفت : اجازه بده این کتاب رو به شما هدیه بدم.