Ganje Hozour audio Program #895 Ganj e Hozour Programs
-
- Technology
برنامه شماره ۸۹۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۷ دسامبر ۲۰۲۱ - ۱۷ آذر.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۵ بر روی این لینک کلیک کنیدPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsبه حقِّ آنکه در این دل بهجز وَلایِ(۱) تو نیستوَلیِّ(۲) او نشوم، کاو ز اولیایِ(۳) تو نیستمباد جانم بیغم، اگر فدایِ تو نیستمباد چشمم روشن، اگر سقایِ تو نیستوفا مباد، امیدم اگر به غیرِ تو استخراب باد وجودم، اگر برایِ تو نیستکدام حُسن و جمالی که آن نه عکسِ تُوَ است؟کدام شاه و امیری که او گدایِ تو نیست؟رضا مده که دلم کامِ دشمنان گرددببین که کامِ دلِ من بجز رضایِ تو نیستقضا نتانم کردن(۴)، دمی که بیتو گذشتولی چه چاره؟ که مقدور(۵) جز قضایِ تو نیستدلا بباز تو جان را، بر او چه میلرزی؟بر او ملرز، فدا کن چه شد؟ خدایِ تو نیست؟ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزندبه جانِ تو که تو را دشمنی ورایِ تو نیست(۱) وَلا: دوستی، محبت، خویشاوندی، مُلک و پادشاهی(۲) وَلی: مُحِب و دوستدار، یار، مددکار(۳) اولیا: جمع ولی(۴) قضا کردن: جبران کردن(۵) مقدور: تقدیر شده و مقدّر، آنچه ارادهی خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3189 رنگ، دیگر شد، ولیکن جانِ پاکفارغ از رنگ است و، از ارکان و خاکتنْشناسان زود ما را گم کنندآبْنوشان ترکِ مَشک و خُم کنندجانْشناسان از عددها فارغندغرقهی دریای بیچونند و چندجان شو و، از راهِ جان، جان را شناسیارِ بینش شو، نه فرزندِ قیاسچون مَلَک با عقل یک سَررشتهاندبهرِ حکمت را، دو صورت گشتهاندآن مَلَک چون مرغ، با او پَر گرفتوین خِرَد بگذاشت پرّ و، فر(۶) گرفتلاجَرَم هر دو مُناصِر(۷) آمدندهر دو خوشْرو، پشتِ همدیگر شدندهم مَلَک، هم عقل، حق را واجدی(۸)هر دو، آدم را مُعین و ساجدینفس و شیطان بود ز اوّل واحدیبوده آدم را عدو و حاسدیآنکه آدم را بَدَن دید او رَمیدو آنکه نورِ مؤتمن(۹) دید، او خَمیدآن دو، دیدهروشنان بودند ازینوین دو را دیده ندیده غیرِ طین(۱۰)این بیان اکنون چو خر بر یخ بمانْدچون نشاید بر جهود انجیل خواند کَی توان با شیعه گفتن از عُمَر؟کَی توان بَرْبَط(۱۱) زدن در پیشِ کَر؟لیک گر در دِه به گوشه یک کس استهای هویی که برآوردم، بس استمُستحقِّ شرح را، سنگ و کلوخناطقی گردد، مُشَرِّح با رُسوخ(۱۲)(۶) فرّ: شکوه(۷) مُناصِر: ياور و پشتیبان(۸) واجد: دارَنده، انسانِ به حضور رسید
برنامه شماره ۸۹۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۷ دسامبر ۲۰۲۱ - ۱۷ آذر.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۵ بر روی این لینک کلیک کنیدPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsبه حقِّ آنکه در این دل بهجز وَلایِ(۱) تو نیستوَلیِّ(۲) او نشوم، کاو ز اولیایِ(۳) تو نیستمباد جانم بیغم، اگر فدایِ تو نیستمباد چشمم روشن، اگر سقایِ تو نیستوفا مباد، امیدم اگر به غیرِ تو استخراب باد وجودم، اگر برایِ تو نیستکدام حُسن و جمالی که آن نه عکسِ تُوَ است؟کدام شاه و امیری که او گدایِ تو نیست؟رضا مده که دلم کامِ دشمنان گرددببین که کامِ دلِ من بجز رضایِ تو نیستقضا نتانم کردن(۴)، دمی که بیتو گذشتولی چه چاره؟ که مقدور(۵) جز قضایِ تو نیستدلا بباز تو جان را، بر او چه میلرزی؟بر او ملرز، فدا کن چه شد؟ خدایِ تو نیست؟ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزندبه جانِ تو که تو را دشمنی ورایِ تو نیست(۱) وَلا: دوستی، محبت، خویشاوندی، مُلک و پادشاهی(۲) وَلی: مُحِب و دوستدار، یار، مددکار(۳) اولیا: جمع ولی(۴) قضا کردن: جبران کردن(۵) مقدور: تقدیر شده و مقدّر، آنچه ارادهی خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3189 رنگ، دیگر شد، ولیکن جانِ پاکفارغ از رنگ است و، از ارکان و خاکتنْشناسان زود ما را گم کنندآبْنوشان ترکِ مَشک و خُم کنندجانْشناسان از عددها فارغندغرقهی دریای بیچونند و چندجان شو و، از راهِ جان، جان را شناسیارِ بینش شو، نه فرزندِ قیاسچون مَلَک با عقل یک سَررشتهاندبهرِ حکمت را، دو صورت گشتهاندآن مَلَک چون مرغ، با او پَر گرفتوین خِرَد بگذاشت پرّ و، فر(۶) گرفتلاجَرَم هر دو مُناصِر(۷) آمدندهر دو خوشْرو، پشتِ همدیگر شدندهم مَلَک، هم عقل، حق را واجدی(۸)هر دو، آدم را مُعین و ساجدینفس و شیطان بود ز اوّل واحدیبوده آدم را عدو و حاسدیآنکه آدم را بَدَن دید او رَمیدو آنکه نورِ مؤتمن(۹) دید، او خَمیدآن دو، دیدهروشنان بودند ازینوین دو را دیده ندیده غیرِ طین(۱۰)این بیان اکنون چو خر بر یخ بمانْدچون نشاید بر جهود انجیل خواند کَی توان با شیعه گفتن از عُمَر؟کَی توان بَرْبَط(۱۱) زدن در پیشِ کَر؟لیک گر در دِه به گوشه یک کس استهای هویی که برآوردم، بس استمُستحقِّ شرح را، سنگ و کلوخناطقی گردد، مُشَرِّح با رُسوخ(۱۲)(۶) فرّ: شکوه(۷) مُناصِر: ياور و پشتیبان(۸) واجد: دارَنده، انسانِ به حضور رسید