رواق / Ravaq Farzin Ranjbar
-
- Salute e benessere
-
میترسید بیآنکه بداند میترسد.
غمگین بود بیآنکه بداند از چه.
میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
-
روضهی خلد برین خلوت درویشان است ۰۴۹
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۴۹
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
روضهی خلد برين خلوت درويشان است
مايهی محتشمی خدمت درويشان است
گنج عزلت (عزت) که طلسمات عجايب دارد
فتح آن در نظر رحمت درويشان است
قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
(قصر جنت که به دربانیش آمد رضوان)
منظری از چمن نُزهت درويشان است
آن چه زر میشود از پرتو آن قلب سياه
کيميايیست که در صحبت درويشان است
آن که پيشش بنهد تاج تکبر خورشيد
کبريايیست که در حشمت درويشان است
دولتی را که نباشد غم از آسيب زوال
بیتکلف بشنو دولت درويشان است
خسروان قبله حاجات جهانند ولی
سببش بندگی حضرت درويشان است
روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند
(چهرهی بخت که دل میبرد از شاه و گدا)
مظهرش (منظرش) آينه طلعت درويشان است
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درويشان است
ای توانگر مفروش اين همه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درويشان است
گنج قارون که فرو میشود (میرود) از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غيرت درويشان است
(صدمهای از اثر غیرت درویشان است)
من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سيرت درويشان است
حافظ ار آب حيات ازلی (ابدی) میخواهی
منبعش خاک در خلوت درويشان است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
صوفی از پرتوی می راز نهانی دانست ۰۴۸
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۴۸
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
صوفی از پرتو می، راز نهانی دانست
گوهر هر کس از اين لعل، توانی دانست
قدر مجموعهی گل، مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست
(گواه سخن)
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو، باقی همه فانی دانست
آن شد اکنون که ز ابنای (افسوس) عوام انديشم
محتسب نيز در (خود) اين عيشِ نهانی دانست
دلبر آسايش ما مصلحت وقت نديد
ور نه از جانب ما، دلنگرانی دانست
سنگ و گل را کند از يمن نظر لعل و عقيق
هر که قدر نفس باد يمانی دانست
ای که از دفتر عقل آيت عشق آموزی
ترسم اين نکته به تحقيق ندانی دانست
(گواه سخن)
می بياور، که ننازد به گل باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست
حافظ اين گوهر منظوم که از طبع انگيخت
ز اثر (همه از) تربيت آصف ثانی دانست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست ۰۴۷
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۴۷
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
به کوی ميکده هر سالکی که ره دانست
دری دگر زدن انديشهای تبه دانست
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازی عالم در اين کله دانست
بر آستانهی ميخانه هر که يافت رهی
ز فيض جام می اسرار خانقه دانست
(خوش آن نظر که لب جام و روی ساقی را
هلال یک شبه و ماه چارده دانست)
هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
ورای طاعت ديوانگان ز ما مطلب
که شيخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان
چرا که شيوهی آن ترک دل سيه دانست
ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم
چنان گريست که ناهيد ديد و مه دانست
حديث حافظ و ساغر کشیدنِ پنهان
چه جای محتسب و شحنه، پادشه دانست
بلندمرتبه شاهی که نه رواق سپهر
نمونهای ز خم طاق بارگه دانست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
گل در بر می بر کف و معشوق به کام است ۰۴۶
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمرهی ۰۴۶
مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل
گل در بر و می بر کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنين روز غلام است
گو شمع مياريد در اين جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است وليکن
بی روی تو ای سرو گلاندام حرام است
در مجلس ما عطر مياميز که ما را
هر دم ز سر زلف تو خوشبوی مشام است
(هر لحظه ز گیسوی)
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
ای چاشنی قند مگو هیچ ز شکر
(از چاشنی قند مگو هيچ و ز شکر )
زان رو که مرا از لب شيرين تو کام است
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
ميخواره و سرگشته و رنديم و نظرباز
وان کس که چو ما نيست در اين شهر کدام است
با محتسبم عيب مگوييد که او نيز
پيوسته چو ما در طلب عيش مدام است
حافظ منشين بی می و معشوق زمانی
کايام گل و ياسمن و عيد صيام است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است ۰۴۵
غزل نمره ۰۴۵
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
در اين زمانه رفيقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفينه غزل است
جريده رو که گذرگاه عافيت تنگ است
پياله گير که عمر عزيز بی بدل است
(گواه سخن)
نه من ز بیعملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بیعمل است
به "چشم عقل" در اين رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است
(گواه سخن)
بگير طره مهچهرهای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثير زهره و زحل است
دلم اميد فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
به هيچ دور نخواهند يافت هشيارش
چنين که حافظ ما مست بادهی ازل است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
کنون که بر کفِ گل جامِ بادهی صاف است ۰۴۴
غزل نمرهی ۰۴۴
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
کنون که بر کفِ گل جامِ بادهی صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفترِ اشعار و راه صحرا گير
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشاف است
فقيه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
به درد و صاف تو را حکم نيست، خوش (دم) درکش
که هر چه ساقیِ ما کرد (داد) عين الطاف است
ببُر ز خلق و ز عنقا قياس کار بگير
که صيت گوشهنشينان ز قاف تا قاف است
حديث مدعيان و خيال همکاران
همان حکايت زردوز و بورياباف است
خموش حافظ و اين نکتههای چون زر سرخ
نگاه دار که قلابِ شهر صَراف است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Recensioni dei clienti
Contact
درود و سپاس از صدای گرم و بیان شیواتون. من خیلی دنبال راه ارتباط با شما گشتم و متاسفانه چیزی پیدا نکردم. اگر صفحه ای در فضای مجازی دارید لطفا برام بنویسید.
پادکست عالی
مرسی برای پادکست عالی! فقط اگه ناراحت نمیشین میخواستم بگم که من با هدفون گوش میدم و صدای تقتق کم و زیاد کردن آهنگ یه ذره اذیت میکنه! سپاس.
تکرار
ممنون از پادکست خوبتون فقط اپیزود ۱۵ و۱۶ یکی هستن