رواق / Ravaq Farzin Ranjbar
-
- Health & Fitness
-
میترسید بیآنکه بداند میترسد.
غمگین بود بیآنکه بداند از چه.
میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
-
منم که گوشهی میخانه خانقاه من است ۰۵۳
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمرهی ۰۵۳
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
منم که گوشهی ميخانه خانقاه من است
دعای پير مغان، ورد صبحگاه من است
گرم ترانهی چنگ صبوح نيست، چه باک
نوای من به سحر، آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا، فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست، پادشاه من است
غرض ز مسجد و ميخانهام، وصال شماست
جز اين خيال ندارم، خدا گواه من است
مگر به تيغ اجل خيمه برکنم، ور نی
رميدن از در دولت، نه رسم و راه من است
از آن زمان که بر اين آستان نهادم روی
فراز مسند خورشيد تکيه گاه من است
گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ
تو در طريق ادب باش و گو گناه من است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
روزگاریست که سودای بتان دین من است ۰۵۲
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۵۲
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
روزگاریست که سودای بتان، دين من است
غمِ اين کار، نشاط دل غمگين من است
ديدن روی تو را، ديده جانبين بايد
وين کجا مرتبهی چشم جهانبين من است؟
يار من باش، که زيب فلک و زينت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروين من است
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد (داد)
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
دولت فقر خدايا به من ارزانی دار
کاين کرامت (سعادت)، سبب حشمت و تمکين من است
يا رب اين (آن) کعبهی مقصود تماشاگه کيست
که مغيلان طريقش، گل و نسرين من است
واعظ شحنهشناس اين عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان، دل مسکين من است
حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوان
که لبش جرعهکش خسرو شيرين من است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است ۰۵۱
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۵۱
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
لعل سيراب به خون تشنه، لب يار من است
وز پی ديدن او، دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او ديد و در انکار من است
ساربان رخت به دروازه مبر، کان (کین) سر کوی
شاهراهیست، که منزلگه (سرمنزل) دلدار من است
بندهی طالع خويشم، که در اين قحط وفا
عشق آن لولی سرمست، خريدار (وفادار) من است
طبله عطر گل و زلف (دُرج) عبيرافشانش
فيض يک شمه ز بوی خوش عطار من است
باغبان همچو نسيمم، ز در خويش (باغ) مران
کآب گلزار تو، از اشک چو گلنار من است
شربت قند و گلاب از لب يارم فرمود
نرگس او، که طبيب دل بيمار من است
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
يار شيرين سخن (دهن) نادره گفتار من است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است ۰۵۰
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۵۰
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
به دام زلف تو دل مبتلای خويشتن است
بکش به غمزه که اينش سزای خويشتن است
گرت ز دست برآيد مراد خاطر ما
به دست باش که خيری به جای خويشتن است
به جانت ای بت شيرين دهن که همچون شمع
شبان تيره مرادم فنای خويشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان (خودرو) به رای خويشتن است
به مشک چين و چگل نيست بوی گل محتاج
که نافههاش ز بند قبای خويشتن است
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر
که گنج (کنج) عافيتت در سرای خويشتن است
(گواه سخن)
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او (عشق و جانبازی)
هنوز بر سر عهد و وفای خويشتن است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
روضهی خلد برین خلوت درویشان است ۰۴۹
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۴۹
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
روضهی خلد برين خلوت درويشان است
مايهی محتشمی خدمت درويشان است
گنج عزلت (عزت) که طلسمات عجايب دارد
فتح آن در نظر رحمت درويشان است
قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
(قصر جنت که به دربانیش آمد رضوان)
منظری از چمن نُزهت درويشان است
آن چه زر میشود از پرتو آن قلب سياه
کيميايیست که در صحبت درويشان است
آن که پيشش بنهد تاج تکبر خورشيد
کبريايیست که در حشمت درويشان است
دولتی را که نباشد غم از آسيب زوال
بیتکلف بشنو دولت درويشان است
خسروان قبله حاجات جهانند ولی
سببش بندگی حضرت درويشان است
روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند
(چهرهی بخت که دل میبرد از شاه و گدا)
مظهرش (منظرش) آينه طلعت درويشان است
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درويشان است
ای توانگر مفروش اين همه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درويشان است
گنج قارون که فرو میشود (میرود) از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غيرت درويشان است
(صدمهای از اثر غیرت درویشان است)
من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سيرت درويشان است
حافظ ار آب حيات ازلی (ابدی) میخواهی
منبعش خاک در خلوت درويشان است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
صوفی از پرتوی می راز نهانی دانست ۰۴۸
«««««میبهـا»»»»»
غزل نمره ۰۴۸
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
صوفی از پرتو می، راز نهانی دانست
گوهر هر کس از اين لعل، توانی دانست
قدر مجموعهی گل، مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست
(گواه سخن)
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو، باقی همه فانی دانست
آن شد اکنون که ز ابنای (افسوس) عوام انديشم
محتسب نيز در (خود) اين عيشِ نهانی دانست
دلبر آسايش ما مصلحت وقت نديد
ور نه از جانب ما، دلنگرانی دانست
سنگ و گل را کند از يمن نظر لعل و عقيق
هر که قدر نفس باد يمانی دانست
ای که از دفتر عقل آيت عشق آموزی
ترسم اين نکته به تحقيق ندانی دانست
(گواه سخن)
می بياور، که ننازد به گل باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست
حافظ اين گوهر منظوم که از طبع انگيخت
ز اثر (همه از) تربيت آصف ثانی دانست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Customer Reviews
:*
اقای رنجبر من و مادرم یکی از شنوندگان پروپا قرص شدیم و امیدوارم همینگونه ادامه دهید♥️
پادکست شماره ۵۱-حرفهای بیربط و تکرار کردن آن
برای وقت مخاطب ارزش قایل باشید؛ به شنونده چه مربوط چه میخوری و چه روشن میکنی و چه میکنی و چه کردی و …؟ تفسیرت را ارایه بده و مربوط صحبت کن
شنونده
خیلی ممنون از زحماتتون آقای رنجبر. لطفا دوباره با همون آهنگ سابق پادکست رو شروع کنین. خیلی نفسگیر و تاثیرگذار و زیبا بود.