نقاشی خیال با شعر

Gholamreza Aminian
نقاشی خیال با شعر

دریچه‌ای گشودام تا ببینی جهان پر آشوب مرا، رقص حنجره‌ام با غبارهای ذهن مرا، ترک برداشتن بغض‌های مرا، ریختن اشکهای مرا، رویای مرا و مرا ©

  1. جاده

    6 DAYS AGO

    جاده

    جاده مرا می‌خواند جاده رگ خواب مرا میداند من از تبار جاماندگانم ‌ از در یکجا ماندن بیزارم من به یک رود می‌مانم‌ دایم هوای رفتن در سرم دارم آن عقابی که در آسمان در حال جولان است گه در صعود و گه در فرود است از زندگی چه می‌خواهد؟ جز دو بال که برای پرواز است!؟ من از زندگی چه می‌خواهم؟ جز اینکه آزاد و رها باشم؟ کاش الان در کنار ساحلی نشسته بودم هوای خنک دریا مرا هشیارتر می‌کند گرچه این، خود کار را مشکل می‌کند وقتی بدانی که ساعت، وقت رفتن است دل کندن سخت‌تر می‌شود هر قدمی رنج‌آور‌تر می‌شود رفتن جسارت می‌خواهد گذاشتن و گذشتن می‌خواهد مشت زدن به در و دیوار قفس می‌خواهد ناله‌های‌ شبانه بر سر چاه عادت می‌خواهد اما چه خوب که جاده هست کور سوی امیدی هست جاهای ندیده‌ای که منتظر‌ تو هستند حس‌های جدیدی که در شرف‌ تولد هستند سفر ذهن را زیباتر می‌کند حس جاودانگی‌‌ را در انسان بیدارتر می‌کند با سفر زندگی دلنشین‌تر‌‌ می‌شود مسافر به راه تشنه‌تر‌ می‌شود در سفر همه چیز مقدس می‌شود هر وسیله‌ای برایت تبدیل به یک همسفر می‌شود آن ستاره‌هایی که در آسمان در حال نورافشانی‌‌اند با آنکه هزاران سال از ما دورند آرزوهای آدم‌های زیادی را با خود به همراه دارند‌ برای همین همواره در یک هاله‌ای از ابهام قرار دار‌ند ما هم همه پر از ابهام هستیم ما هم هر کدام یک ستاره هستیم اما ما آرزوی چه کسانی را با خود به همراه داریم؟ کاش میان ‌ما‌ هم جاده‌‌‌ می‌کشیدند کاش در جایی انتظار ما را هم می‌کشیدند چشم‌هایی که به‌ جاده دوخته می‌شوند مثل درختان پاییزی‌‌اند‌ منتظر یک اشاره‌‌اند تا صبح اشک بریزند مثل همه عاشق و معشوقی‌هایی که گرفتار یکدیگرند عاشق و معشوق به یک اندازه محتاج یکدیگرند هر دو ‌بال‌‌های یک پرنده‌اند هر دو وسیله‌ای برای رفتنند هر دو نیازمند وجود جاده‌‌اند

    6 min
  2. بازنده

    12/27/2024

    بازنده

    یکبار که باد می‌وزد وقتی که دلت می‌لرزد بر روی تپه‌ای بایست چشمانت را ببند و دستانت را به پهنای خیالت باز کن بگذار تن تو سد عبور باد شود بعد با لبانت آن را مزه مزه کن ببین سرد است یا گرم؟ خشک است یا نرم؟ تند است یا آرام؟ بوی خوش می‌دهد یا نه؟ به مسیری که باد طی کرده است فکر کن فکر می‌کنی کویر را دیده باشد؟ صدای جنگل را چه، شنیده؟ در آب دریاچه‌‌ای فرو رفته؟ از رشته کوهی بالا رفته؟ دشت‌های پوشیده از برف را دیده؟ گلهای وحشی را بو کرده؟ اگر دوست داشتی که بیشتر غرق شوی، به این فکر کن که بازدم چه کسانی را با خود به همراه دارد مثلا شاید بچه‌ای که برای خرید دوچرخه زار زار گریه کرده یا پیرزنی که پسرش به خاطر سر نزدن به او نفرین کرده یا پدری که برای گرم شدن دستانش در آن 'ها' کرده و یا دختری که برای نرفقتن به خانه شوهر التماس کرده به ایده انتزاعی مکان فکر کن به زمانی که هیچ چیز نبود به زمانی که همه جا گرد و غبار بود به زمانی که همه‌جا سنگ و خاک بود به زمانی که همه‌ جا پوشیده از آب بود به نظرت چند بار این سیکل تکرار شده است چند بار دیگر قرار است که تکرار شود اگر این چرخه یک دور بی‌پایان باشد چه؟ فرقی به حالت می‌کند؟ به نگاهت به زندگی چه، اثری می‌گذارد؟ باز از نداری گله‌ خواهی کرد؟ باز با همسایه‌ات سر پارکینگ دعوا خواهی کرد؟ میدانی خیال با واقعیت چه فرقی دارد؟ خیال با تو همان کاری را می‌کند که واقعیت می‌کند اما با هزینه‌ای بسیار ناچیز، در بیشتر مواقع هم در حد هیچ بی‌دلیل نیست که تمام ادیان به پیروانشان وعده بهشت می‌دهند، خیال که هزینه ندارد اما اینکه چرا آدم‌ها حاضرند به جای ساختن بهشت خود، به دنبال بهشت دیگران بروند، قصه‌ای طولانی دارد حوصله شندین قصه‌‌اش را داری‌؟ خصلاصه‌اش این است که بیشتر آدم‌ها یادشان رفته چگونه باید خیال‌‌ کنند، چگونه از خیال‌کردن لذت ببرند و چگونه خیالشان را با دیگران به اشتراک بگذارند بچه‌‌ها اما این کار را خوب بلدند اما بزرگ‍تر‌‌ که می‌شوند، بزرگ‌تر‌ها آنها را با بی‌رهمی تمام از دنیای شگفت انگیز خیال بیرون می‌کشند‌، به مدرسه می‌فرستند و وادرارشان می‌کنند یاد بگیرند چگونه برای برآورده ساختن آرزوهای‌ دیگران تا آخر عمر بردگی‌ کنند نگفتی حوصله قصه‌ داری یا نه؟ اگر جواب تو هم این نبود که قصه‌اش را خودم می‌گویم‌، تو هم یک بازنده‌ هستی

    4 min
  3. یک تابستان داغ

    12/09/2024

    یک تابستان داغ

    در یک تابستان داغ به سراغت خواهم آمد پای پیاده و از یک راه کوهستانی طولانی‌ترین مسیر را هم برای خود انتخاب خواهم کرد سنگلاخترینش را، دشوارترینش را خود را برای تو آماده خواهم کرد   من سفری عاشقانه خواهم داشت از کنار جاده برایت گل‌‌های زیادی خواهم چید همه را در یک سبد خواهم چید و سبد را چون صلیبی مقدس بر دوش خواهم کشید دوریت‌ را سخت خواهم چشید زجر خواهم کشید روزها، شب‌ها زیر آفتاب‌ زیر باران در میان طوفان‌ و بوران و در تمامی آن لحظه‌ها تنها به تو فکر خواهم کرد   من ثانیه‌ها را پای فاصله‌ها قربانی خواهم کرد بی‌وقفه صدایت خواهم کرد از تمامی صخره‌ها بالا خواهم رفت روی هر سنگی نقش تو‌ را‌ حک خواهم کرد عاقبت راهی به درون قلبت پیدا خواهم کرد   من روزهای زیادی را در کنارت خواهم ماند شب‌های‌ زیادی را با تو بیدار خواهم ماند عشقم به تو را نشان خواهم داد قلبم را به تو خواهم داد و در اولین غروب پاییزی پای تو جان خواهم داد   من مرگ را زندگی خواهم نامید و زندگی را یک دفتر شعر و پایان دفترم را در کنار تو جشن خواهم گرفت تا شاید وقتی که دوباره چشمانم را باز می‌کنم خود را در میان سطور دفتر تو بیابم

    2 min
  4. عشق

    11/12/2024

    عشق

    عشق یعنی زندگی زیباست! من زیبایم، تو زیبایی و این جهان زیباست. عشق یعنی همه چیز در جهان برای نمایش دلدادگی مهیاست. زمین صحنه رقص و آواز ماست. عشق یعنی جهان در نبود تو بی‌معناست. پایان جهان در لحظه اخم تو و پیدایشش در گرو لبخند توست. عشق را تنها باید زندگی کرد عشق را نمی‌توان پیدا کرد عشق را تنها می‌توان بیدار کرد آدم مرده را مگر می‌توان با صبح آشنا کرد مرده را بهتر که در زیر خاک کرد زنده‌های دلمرده را هم بهتر که از یاد پاک کرد دوستان، خانه را پر از حرص و آز می‌بینم نقش دوست را بر روی بازوانتان نمی‌بینم چرا این سینه‌ها را برای او چاک نمی‌کنید چرا این تن را قبل مرگتان خاک نمی‌کنید چرا چشم‌ها‌ را با اشک‌ پاک نمی‌کنید چقدر عتاب آخر، چرا کاری نمی‌کنید دوستان اتفاقات دیروز‌ را فراموش کنید بر احوال گذشتگان بنگرید، بیشتر فکر کنید از حرص‌‌‌‌ و حسد بارتان را خالی کنید آرزوهایتان را هم تا می‌شود‌ کم و کوتاه کنید از فقر و محنت هم یادتان نرود کمی توشه راه کنید دوستان، دوست را آنجا یابید که خود را خوار کنید زر را هم آنجا یابید که به سوی خرابه شام کنید دوستان اینجا محل گذر است هر چه آید یا رود هم تنها یک خبر است نقش من و تو هم در این میان بی‌اهمیت است چرا که همه چیز از پیش مقدر شده است دوستان، داستان را کسی نوشته که در کارش متبحر است پس تقلای بی‌خود تنها به عزا نشتن است بهترین کار به تماشا نشستن است

    3 min
  5. معجزه زندگی

    10/17/2024

    معجزه زندگی

    وقتی که تمامی راه‌‌ها بسته می‌شود یا جسم و جان با هم خسته می‌شود تازه ریزش باران شروع می‌شود همه چیز یکدفعه دگرگون می‌شود برکه‌ها از آب پر بیشه‌ها مملو از صدای شرشر و دل‌ها صاف‌ و پاک به درخشانی یک د‌ُر وقتی که صدایم میکنی یا یک لحظه‌ نگاهم میکنی در دلم آتش می‌اندازی احساس را در من شعله‌ور می‌سازی از من یک آدم دیگری می‌سازی و اگر به صورتت لبخند را هم اضافه کنی بدون شک تو مرا برای همیشه مال خودت میکنی وقتی که در چشمانت خیره می‌شوم یا لحظه‌ای در کنارت‌ می‌نشینم‌ دیگر در این کالبدم نمی‌گنجم می‌خواهم که دایم با تو میان ستاره‌ها در سفر باشم و اگر خودت ستاره من شوی یا چشمانت را با من سهیم شوی قول میدهم هر چه دارم را زیر پایت قربانی می‌کنم ‌ وقتی که در کنارت راه می‌روم یا به سمت تو می‌روم‌ پاهایم را بر روی زمین می‌کوبم‌ مثل یک رود می‌خروشم نگاهت را جرعه جرعه می‌نوشم و اگر در آن لحظه دستانم را هم بگیری از اینجا تا ثریا را برایت دسته‌های‌ گل می‌چینم وقتی که به صورتت دست می‌کشم یا از شیرینی لبت کمی می‌چشم نفسم بند می‌آید قلبم از دوست داشتنت به درد می‌آید ‌زندگی به وجد می‌آید و‌ اگر دستانت مرا به سمت خود کشند در آن لحظه مرگ من ثانیه‌‌ای هم طول نمی‌کشد وقتی که برایم ناز می‌کنی یا با یک شعر سخنت را آغاز می‌کنی مرا دیوانه‌‌ می‌سازی از من یک بد‌ُ پرست می‌سازی و اگر مرا عشقم صدا کنی یا در آغوشت برایم کمی جا باز کنی هر روز از زمین و آسمان برایت باران شعر می‌ریزم روزی که بگویی دوستم داری یا که به من احساس داری آن روز شیشه عمرم را خواهم شکست بر تخت سلیمان خواهم نشست و اگر در جهان معبودی باشد یا حکمتی در آفرینشش باشد بی‌شک او نمی‌تواند از تو نباشد یا جدا از تو باشد

    3 min
  6. سفر کرده

    10/05/2024

    سفر کرده

    ای یار سفر کرده، ما را کشت غم هجران تو بگو آخر چه بود آن خواب که برد هوش از سر تو در کدامین سرزمین افتاده بود کلاه از سر تو گفتی زود می‌رود نام و خاطره‌ام ‌ز یاد تو بی‌معرفت، هر شب از خواب می‌پرم‌ به یاد تو رد بلند پاهایت بر روی شن‌های داغ به جا مانده زخم جمله دوستت دارمت هنوز بر روی دلم مانده گفتی خانه به دوشم، در کنارت آشیانه‌‌ می‌جویم‌ من ساده هم باور کردم، به یک جمله‌‌‌‌‌ دلخوش کردم‌ حال این منم که خانه به دوشم، این درد نوش جونم بی‌پرده می‌گویم‌، بسیار ‌چیزها که از تو آموختم اینکه فاش گویم، جز به لایقش ز اسرار نگویم یا از درد ننالم، هر چه از او رسد بر دیده منت گذارم تنها ماند که بگویی با درد دوری خودت چه کنم مگر اینکه بگویی من به تو در این راه ایمان دارم چیزی نیست، راهی نمانده آخرین طعم به جا مانده شیرین شکر بودی، مسکرتر از هر شراب و هزار باده آشنای دیرین درد و با حسد یک جنگجوی با اراده ای نام تو ورد زبانم، جز شوق تو نیست در رگانم پس بیا برهان زین عزابم، ببین که در حال نزارم‌

    3 min

About

دریچه‌ای گشودام تا ببینی جهان پر آشوب مرا، رقص حنجره‌ام با غبارهای ذهن مرا، ترک برداشتن بغض‌های مرا، ریختن اشکهای مرا، رویای مرا و مرا ©

To listen to explicit episodes, sign in.

Stay up to date with this show

Sign in or sign up to follow shows, save episodes, and get the latest updates.

Select a country or region

Africa, Middle East, and India

Asia Pacific

Europe

Latin America and the Caribbean

The United States and Canada