شعر | با صدای شاعر

Schahrouz

شعرهای معاصر ایران را با دکلمه و صدای شاعر بشنوید ــــــــــــــ♬ــــــــــــــ برای شنیدن شعرها به تفکیک شاعر، در ساندکلاد ما، بخش پلی‌لیست‌‌ها را ببنید. برای دانلود شعرها، در تلگرام ما عضو شوید. 🔁 لینک کانال تلگرام https://t.me/schahrouzk 🔁لینک ساندکلاد https://soundcloud.com/shah-rouz

  1. قبل يومين

    رضا براهنی | دف

    ▨ شعر: دف ▨ شاعر: رضا براهنی ▨ با صدای: رضا براهنی ▨ موسیقی ها از مجید آهنگر و نبیل یوسف شریداوی ▨ پالایش و تنظیم: شهروز ـــــــــــــــــ تقدیم نامه‌ی شاعر: به آیدین آغداشلو ـــــــــــــــــ دف را بزن! بزن! كه دفيدن به زير ماه در اين نيمه شب، شب دفماه‌ها فرياد فاتحانه‌ی ارواحِ های‌های و هلهله در تندري ست كه مي‌آيد آری، بِدف! تلالوِ فرياد در حوادث شيرين، دفيدنی ست كه مي‌خواهد فرهاد دف را بِدف! كه تندرِ آينده از حقيقت آن دايره، دميده، دمان است و نيز دمان‌تر باد! دف در دفِ تنيده و، مه در مهِ رميده، خدا را بِدف! به دف روحِ آسمان، به دف روحِ من بِدف! شب، بعد از اين سكوت نخواهد ديد من، بعد از اين شب توفانی تا صد هزار سال نخواهم خفت شب را بِدف! دفيدنِ صدها هزار دف! مهتاب را با روح من بِدف! دف خود را رها نكن، تو را به لذت اين لحظه می‌دهم قسم، دفِ خود را رها نكن! ای كردِ روح! گيسو بلند! قيقاج‌چشم! ابرو كشيده سوي معجزه‌ها، معجرِ هوس! خشخاش‌چشم! خورشيدلب! دزدِ هزار آتش، ای قاف! اي قهقهِ گدازه‌ی مس در تب طلا، دفدفدفِ تنورِ تنم را بدف! دف خود را رها نكن! سياره‌هایَ دف در باغ‌های چلچله می‌كوبند دفدفددفددف از اين قلم چون چشم تو خون می‌چكد دفدفددف يك زن كه در سواحل پولاد می‌دويد فرياد زد: خدا، خدا، خدا تو چرا آسمان تهران را از ياد برده‌ای؟ دف صورت طلايی ماه تمام را از آسمان به زن ايثار كرد دفدفددفددف دفدفددفددف دفدفددفددف محبوب من! ای آسمان! زنمردِ روح! راز ترنج! خشخاش‌چشم! دفدفدفِ تنور تنم را بِدف! ای كردِ روح! كركوك را به صولت فرياد خود بكوب، بر كوه قاف! دفدفددف دفدفددف سيمرغ جان، بِدف! دفِ البرز را بدف! دفينه ي ارواحِ سنگ را بيدار كن! البرز را بيدار كن! دفدفددف دفدفددفددف ارواحِ سنگ گشته‌ی اجداد خواب را بيدار كن! سيمرغ جان! بيداد كن! دفدفددف دفدفددفددف دفدفددفددفددفدف وقتي كه بر صحاریِ ياقوتی دفدفد فست كه می‌كوبد طالع شويد بر من و بر شانه‌های من، ای سينه‌های دف! دفدفدفست كه می‌كوبد انگشتِ ارغوان با مشتی از عطر و عسل دفدفدفست دفدفدفست كه می‌كوبد من ساحلم امواج دفدفدفست كه می‌كوبد خاكم سمِ ستور دفدفدفست كه می‌كوبد روح قديم قونيه در زير خاك، آتش گرفته، قونيه بر شانه‌های خاك، چون ارغوان و لاله دميده‌ست دفدفدفست كه می‌كوبد بر قونيه آه اي جوان! ای اُرموي! ای روحِ دم زدن! دفدفدفست كه می‌كوبد بر مولوی بر دشت‌های شادِ برشته نوشته است تبريز، شمس را ای ارموی! اي بابِل جوان زبان‌های اولين روح قديم قونيه در زير خاك، آتش گرفته، قونيه بر شانه‌های خاك، چون ارغوان و لاله دميده‌ست دفدفدفست كه می‌كوبد بر قونيه باد از كمركش سبلان می‌زند اريب و، به درياچه‌ای كه بر آن قوم ماد اتراق كرده است، فرو می‌ريزد دفدفدفست كه می‌كوبد خورشيدي از سهندِ سحرخيز می‌زند چشمك، بر قله‌های منتظر كوه ماد، به الوند زرتشت شرق‌های كهن در ميان ماست دفدفدفست كه می‌كوبد بر بام‌های ما شير شتر بر بام ظهر شطحِ شراب بر قامت زبان دفدفدفست كه می‌كوبد دريایِ زنبق است كه بر پشت بام ما بيتوته می‌كند دفدفدفست كه می‌كوبد روی هدف دفدفدفست كه می‌كوبد دفدفدفست دفدفدفست دفدفدفست كه می‌كوبد آه، ای جوان! اجازه بده تا ببوسمت! آن حنجره بوسيدنی ست ای ارغوان! آه، ای جوان! مشتِ عسل! عطر و عسل! بوسيدني! ای حنجره ای ارغوان! دفماهِ من به د‌ور جهان چرخ می‌زند در پشت دف ماهِ تمام ماهِ تمام ماهِ تمام دفدفدفست كه می‌كوبد اشك و عسل! رطلِ شراب! ای آبشار! دفماهِ من به دور جهان چرخ می‌زند دفماهِ من زنمردِ من روی هدف! روی هدف! دف را بزن! بزن! كه دفيدن به زير ماه در اين نيمه شب، شبِ زرتشت شرق‌های كهن در ميان ما فريادِ فاتحانه ارواحِ های‌های و هلهله در تندری ست كه می‌آيد دفماهِ من به دور جهان چرخ می‌زند دف‌های نور، هاله‌ی سياره‌های سر از آسمانِ حيرت گردن‌ها از شانه‌های شاد تجلی‌ها سر می‌پرد سر می‌جهد سر را دف می‌زند دف را سر مي‌زند شمشير دفدفست كه سرهای خلق را از بيخ می‌زند سر می‌زند دف می‌زند آه، ای جوان! ای ارغوان! آن حنجره بوسيدنی ست! بوسيدنی! سر می‌زنی! شمشير دفدفست كه سرهای خلق را از بيخ می‌زند دف می‌زنی؟ سر می‌زنی؟ گردنكشانِ سرخ جدا از سر گردنكشانِ معجزه، در راه‌های دور رنگين كمانِ حيرتِ دفدفدفست كه می‌كوبد را با خويش ميبرند در رهگذار باد، هزاران ستاره نيز دفدفدفست كه می‌كوبد را فرياد می‌زنند آنك ستاره‌ها همه سياره‌های سر سياله‌ی طراوتی از شيوه‌های دف، دفدفدفست كه می‌كوبد، می‌بارد دف مثل مخملی ست كه با سحرش سياره‌های عاشق و شيدا را پوشانده است دورت بگردم، اِی دفِ ديوانه، اِی دفِ ديوانه، دفدفِ ديوانه، اِی ی ی ی . . . ▨ ۱۹ فروردين ۶۸ تهران اولین شعر از کتاب خطاب به پروانه ها، صفحه ۹

    ١٢ من الدقائق
  2. ١٢ سبتمبر

    شهیار قنبری | هجرت

    ▨ نام شعر (ترانه): هجرت ▨ شاعر: شهیار قنبری ▨ با صدای: شهیار قنبری ♬ پالایش و تنظیم: شهروز ــــــــــــــــــــــــ (ما)با سقوط دستای تو در تنم چیزی فرو ریخت هجرتت اوج ِ صدامو از فراز ِ شاخه آویخت ای زلالِ سبزِ جاری جای خوب ِ غسل ِ تعمید بی تو باید مُرد و پژمرد زیر ِ خاک ِ باغچه پوسید فصلی که من با تو ما شد فصل ِ سبز ِ خواهش ِ برگ فصلی ما بی تو من شد فصل ِ خاکستریِ مرگ تو بگو جز تو کدوم رود ناجی ِ لب‌تشنگی بود؟ جز تو آغوش ِ کدوم باغ سایه‌گاه ِ خستگی بود بی تو باید، بی تو باید تا نفس دارم ببارم من برای گریه کردن شونه هاتو کم میآرم   چشم تو با هق‌هق من با شکستن آشنا نیست این شکستن بی‌صدا بود هر صدایی که صدا نیست ای رفیق ِ ناخوشی‌ها این خوشی باید بمیره جز تو همراهی ندارم تا شب از من پس بگیره با تو بدرود ای مسافر هجرت تو بی خطر باد پُر تپش باشه دلی که خون به رگ‌های تنم داد فصلی که من باتو ما شد فصل سبز خواهش برگ فصلی که ما بی تو من شد فصل خاکستری مرگ

    ٤ من الدقائق
  3. احمدرضا احمدی | در طراوت و نابودی حادثه

    ٦ سبتمبر

    احمدرضا احمدی | در طراوت و نابودی حادثه

    ▨ نام شعر: در طراوت و نابودی حادثه ▨ شاعر: احمدرضا احمدی ▨ با صدای: احمدرضا احمدی ▨ پالایش و تنظیم: شهروز ـــــــــــــ  با اطمینان می‌فهمیدم چرا رنج، بوسه می‌شد گفتگوی جهاتِ شمال و جنوب کافی نبود تا عشق را دشنام دهم شب همان‌قدر پهناور بود، که درخت از شدت سرما، از من لباس بخواهد که من چشمان را کامل کنم که خواب را، خفته در یک سطرِ باران، ببینم. کدام خطر جنگ بود که من هر روز سردتر، در یک لبخند تکرار می‌شدم؟ من، وفادار به سرنوشت میلیون‌ها انسان نبودم که نه من آن‌ها را در خواب دیده بودم و نه آن‌ها مرا در بیداری. در دل می‌گفتم: لباس نو که پوشیدم، قفل را که با عطر گشودم میان قلب‌ها فرق نخواهم نهاد رسوایی را کفن خواهم کرد و لبخند را آن‌قدر ادامه خواهم داد تا قلبم سرنوشت همهٔ قلب‌ها باشد. طبل من کجا بود؟ صدای فرتوتِ من بوسه می‌خواست بوسه می‌خواست تا شفا را، از بیماری‌های کاملِ بهار بیاورد و من، حتی در خطرناک‌ترین دروغ‌ها، خویش را باور می‌کردم حس من متون غم‌انگیزِ خطرناکی بود که از من، تنها، حرفه می‌خواست من از میان جمعیت، خودم را بدست می‌آورم خودم را انتخاب می‌کردم تا شفا یابم. می‌خواستم مؤدبانه گریبانِ یک عطر، یک پروانه، یک کلید و یک گاوآهن را بگیرم تا این وظایفِ هولناکِ صبح و شب را به آن‌ها تلقین کنم و در باران مرخص شوم. اما عقیده‌ام گمنام بود آخرین حرفم از تقدیر بیم داشت و عمرم -بی‌اغراق- کفافِ مرا نمی‌داد. در را آهسته بستم خود را در درگاه کاشتم توقعات باکرهٔ من شباهتی به سال‌ها و روزها نداشت. اکنون قدرت و حکمرانیِ من فقر لبخندی در طراوت و نابودی حادثه است. ▨ احمدرضا احمدی از دفتر شعر «وقت خوب مصائب»

    ٥ من الدقائق
  4. ٣ سبتمبر

    یدالله رویایی | دلتنگی‌ها ۱۶

    ▨ شعر: دلتنگی‌ها ۱۶ ▨ شاعر: یدالله رویایی ▨ با صدای: یدالله رویایی ▨ پالایش و تنظیم: شهروز ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در گفتگوی ما فنجان تو كوهستانی‌ست وقتی كه به بوسه‌های تو نما می‌بخشد وقتی كه بوسه‌های ما نما می‌گیرند چشمان تو روح هندسی‌شان را در كوهستان پنهان می‌سازند چشمان تو روح هندسی دارند وقتی كه فنجان تو كوهستانی‌ست و بوسه كه از كنار دست چپ تو می‌افتد می‌افتد در دهان راست من در گفتگوی ما -آن دم كه نگاه صخره در نگاه پَر- می‌ماند او ضلع مربع پریدن را می‌داند ▨ شعر شماره ۱۶ از مجموعه دلتنگی‌ها شامل شعرهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ چاپ اول: ۱۳۴۶ ــــــــــــــــــــ تذکر اول: در نسخه‌های چاپ بعد از انقلاب، کلمه‌ی «بوسه» در تمام طول شعر، به کلمه‌ی «واژه» سانسور شده است. طبیعتا این نسخه چون خوانش خود شاعر است، نسخه‌ی بدون سانسور است. تذکر دوم: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شماره‌گذاری ما بر طبق چاپ اول کتاب است. اما در کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول، به دلیل سانسور، این شعر شماره ۱۵ است

    ٢ من الدقائق
  5. ملک‌الشعرا بهار | دماوندیه ۲ | صدای ارژنگ آقاجری

    ١ سبتمبر

    ملک‌الشعرا بهار | دماوندیه ۲ | صدای ارژنگ آقاجری

    ▨ نام شعر: ای دیو سپید پای در بند (قصیده‌ی دماوندیه ۲) ▨ شاعر: ملک الشعرا بهار ▨ با صدای: ارژنگ آقاجری https://soundcloud.com/arjanga ▨ عکس پوستر: مجید قهرودی https://x.com/Majidxfuture/status/1956692847094022464/photo/1 ▨ پالایش و تنظیم: شهروز ـــــــــــــــــ ای دیوِ سپیدِ پای در بند ای گنبدِ گیتی ای دماوند از سیم به سر، یکی کله‌خود ز آهن به میان یکی کمربند تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر چهرِ دلبند تا وارهی از دمِ ستوران وین مردم نحس دیومانند با شیرِ سپهر بسته پیمان با اخترِ سعد کرده پیوند چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی تو، ای دماوند تو مشتِ درشتِ روزگاری از گردش قرن‌ها پس‌افکند ای مشتِ زمین بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند نی نی تو نه مشت روزگاری ای کوه، نیَم ز گفته خرسند تو قلبِ فسرده‌ی زمینی از درد ورم نموده یک‌ چند تا درد و ورم فرو نشیند کافور بر آن ضماد کردند شو منفجر ای دلِ زمانه وان آتش خود نهفته مپسند خامش منشین سخن همی گوی افسرده مباش خوش همی‌خند پنهان مکن آتش درون را زین سوخته‌جان شنو یکی پند گر آتش دل نهفته داری سوزد جانَت، به جانْت سوگند بر ژرف دهانت سخت بندی بر بسته سپهرِ نیو پُر فَند من بندِ دهانت برگشایم ور بگشایند بندم از بند از آتش دل برون فرستم برقی که بسوزد آن دهان بند من این کنم و بود که آید نزدیک تو این عمل خوشایند آزاد شوی و بر خروشی ماننده‌ی دیو جسته از بند هرّای تو افکَنَد زلازل از نیشابور تا نهاوند وز برق تنوره‌ات بتابد ز البرز اشعه تا به الوند ای مادرِ سرسپید بشنو این پندِ سیاه‌بخت فرزند برکش ز سر این سپید معجر بنشین به یکی کبود اورند بگرای چو اژدهای گرزه ‌بخروش چو شرزه شیر ارغند ترکیبی ساز بی‌مماثل معجونی ساز بی‌همانند از نار و سعیر و گاز و گوگرد از دود و حمیم و بخره و گند از آتش آه خلق مظلوم و از شعله‌ی کیفر خداوند ابری بفرست بر سر ری بارانش زهول و بیم و آفند بشکن در دوزخ و برون ریز بادافرهِ کفرِ کافری چند زانگونه که بر مدینه‌ی عاد صرصر شرر عدم پراکند چونان که بشارسان «‌پُمپی‌»‌ ولکان‌ اجلِ معلق افکند بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند برکن ز بن این بنا که باید از ریشه بنای ظلم برکند زین بی‌خردانِ سفله بستان دادِ دلِ مردم خردمند ▨  ملک‌الشعرا بهار ۱۳۰۱ تهران  ـــــــــ توضیح شاعر: این شعر در سال ۱۳۰۱ شمسی گفته شد. در این سال به تحریک بیگانگان هرج‌ومرج قلمی و اجتماعی و هتاکی و آزار وطن‌خواهان و سستی کار دولت مرکزی بروز کرده بود - این قصیده در زیر آن معانی در تهران گفته شده و پایتخت هدف شاعر قرار گرفته است

    ٦ من الدقائق
  6. سیاوش کسرایی | رقص ایرانی

    ٣٠ أغسطس

    سیاوش کسرایی | رقص ایرانی

    ▨ نام شعر: رقصِ ایرانی ▨ شاعر: سیاوش کسرایی ▨ با صدای: سیاوش کسرایی ▨ پالایش و تنظیم: شهروز ـــــــــــــ  در پوستر، سیاوش کسرایی را می‌بینید به همراه دخترش بی‌بی ______ چو گل‌های سپید صبحگاهی در آغوش سیاهی شکوفا شو به پا برخیز و پیراهن رها کن گره از گیسوانِ خفته واکن فریبا شو گریزا شو چو عطرِ نغمه کز چنگم تراود بتاب آرام و در ابرِ هوا شو به انگشتان سَرِ گیسو نگه دار نگه در چشم من بگذار و بردار فروکش کن نیایش کن بلورِ بازوان بَربند و واکن دوپا بر هم بزن، پایی رها کن بپر، پرواز کن، دیوانگی کن ز جمع آشنا بیگانگی کن چو دودِ شمعِ شب از شعله برخیز گریزِ گیسوان بر بادها ریز بپرداز بپرهیز چو رقصِ سایه‌ها در روشنی شو چو پایِ روشنی در سایه‌ها رو گهی زنگی بر انگشتی بیاویز نوا و نغمه‌ای با هم بیامیز دلارام میارام گهی بردار چنگی به هر دروازه رو کن سر هر رهگذاری جستجو کن به هر راهی، نگاهی به هر سنگی، درنگی برقص و شهر را پُر های‌وهو کن به بَر دامن بگیر و یک سبد کن ستاره دانه‌چین کن نیک و بد کن نظر بر آسمان سوی خدا کن دعا کن ندیدی گر خدا را؛ بیا آهنگِ ما کن من‌ات می‌پویم از پای فتاده من‌ات می‌پایم اندر جامِ باده تو برخیز تو بگریز برقص آشفته بر تارِ ربابم شدی چون مست و بی‌تاب چو گل‌هایی که می‌لغزند بر آب پریشان شو بر امواجِ شرابم ▨ سیاوش کسرایی سوم اردیبهشت ۱۳۳۲ از دفتر شعر آوا ـــــــــــــــــــــــ  پی‌نوشت: متن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با نسخهٔ چاپ شدهٔ شعر، کم و بیشی‌هایی دارد.

    ٤ من الدقائق
٤٫٩
من ٥
‫١٧ من التقييمات‬

حول

شعرهای معاصر ایران را با دکلمه و صدای شاعر بشنوید ــــــــــــــ♬ــــــــــــــ برای شنیدن شعرها به تفکیک شاعر، در ساندکلاد ما، بخش پلی‌لیست‌‌ها را ببنید. برای دانلود شعرها، در تلگرام ما عضو شوید. 🔁 لینک کانال تلگرام https://t.me/schahrouzk 🔁لینک ساندکلاد https://soundcloud.com/shah-rouz

قد يعجبك أيضًا