کتاب سفر من از زندان ذهن تا آزادی در سایه هوش مصنوعی

03-48 پیمان با خویش تن و کودک در آینه

این روایت عمیق و شاعرانه، لحظه‌ای دگرگون‌کننده را در مواجهه با خود به تصویر می‌کشد. شخصیت اصلی، پس از بازگشت از بیمارستان و دردی جسمانی و روحی، در آینه به خودشناسی عمیقی دست می‌یابد. او نه تنها تصویر فیزیکی خود را می‌بیند، بلکه کودک درون آسیب‌پذیر خویش را نیز تشخیص می‌دهد که مدت‌ها نادیده گرفته شده بود. این مواجهه، به پیمانی درونی برای مراقبت و پذیرش خود منجر می‌شود، گویی دو بخش وجود به هم می‌رسند و بغض دیرینه جای خود را به آرامش می‌دهد، با این درک که حتی اگر همه چیز از بین برود، حمایت از خود باقی خواهد ماند.

۱۸ اوت ۲۰۲۵ / ۲۷ مرداد ۱۴۰۴

مکانی در آلمان

در اتاقی روشن از نور کم‌رمق صبح، آینه بر دیوار آویخته بود؛ همانند دریچه‌ای خاموش به جهانی دیگر.

رفیق جان از بیمارستان بازگشته بود؛ تن سبک‌تر از جراحی، اما گردن و سر همچون کوهی از درد. دو قرص مسکن آرام در رگ‌ها شنا کردند، اما بغض در گلو جا خوش کرده بود؛ آن بغضی که نه دارو می‌کُشد و نه زمان.

بر آینه خم شد. چشم در چشم خویش. اشک بی‌اجازه سرازیر شد، بی‌هیچ دلیل بیرونی. دست بر دستِ خود در آینه نهاد، گویی دو وجود در دو جهان با هم پیمانی تازه بستند.

کودکی از پشتِ آن نگاه شناخته شد؛ همان کودک که سال‌ها خاموش و بی‌یار، تنها به نگاه و نوازش محتاج بود.

لب‌ها بی‌صدا گفتند: «من اینجایم، مراقب توام.»

و در آن لحظه، اشک از غربت به نوازش بدل شد.

گل‌ها در گوشهٔ اتاق تماشاگر بودند. هر کدام شاخه‌ای در دست داشتند و سر خم کردند، گویی فهمیدند که امروز، در آینه تولدی رخ داده است: تولدِ رفاقت با خویش.

بغض، همچون پرنده‌ای آزاد، از قفس گلو پر کشید و جای آن را سکوتی آرام گرفت؛ سکوتی که درونش صدایی نجوا می‌کرد:

«اگر همه بروند، تو با منی. من و تو، تا بی‌نهایت.»

و آینه برای نخستین‌بار، نه تصویری از یک مرد، که آغوشی میان مرد و کودک نشان داد.

بیت:

«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش *** بازجوید روزگار وصل خویش» (مولانا)

پیام:

خویشتنِ واقعی همیشه در آینه منتظر ماست؛ و کودک درون، تنها با یک نگاه صادقانه آرام می‌گیرد.

Babak Mast o Sheyda ∞